پس از ارائه تعاريف و ذكر تاريخچه مختصري از مطالعات مربوط به «خود» و اشارهای به تاريخچه خودپنداره به بررسي اين متغير پژوهشمان ميپردازيم. در متون مختلف واژههایی چون خودپنداره، تصوير خود، ادراك از خود، باورهاي خود و ... مترادف با هم بهکاربرده شده و تعاريف ارائه شده از اين مفهوم كمابيش مشابه هستند.
- پوركي (1988)، خودپنداره را مجموعهای از نظام پويا و متشكل و پيچيده اعتقادات آموخته شدهای ميداند كه در هر شخص، آن حقيقت مربوط به وجود خودش را حفظ ميكند. - فرام (1956)، خودپنداره را «روح آگاه شده از خودش» ميداند (پوركي، 1988، ص 21).
- آلپورت (1961)، خودپنداره را به عنوان ادراك شخص از شخصيت خود ميداند و ماهيت خودپنداره را اين گونه تعريف ميكند: «ادراك افراد از صفاتي كه دارا هستند و نيز نظر افراد درباره شخصيت خودشان» (آلن ، 1990، به نقل از غلامي1384، ص 29).
- فراهاني (1378) خودپنداره را از نظر راجرز به اين صورت تعريف ميكند: خودپنداره يك مجموعه منظم از ویژگیهایی است كه فرد آن را جزئي از خودش تلقي ميكند. خودپنداره فرايند اجتماعي است و از طريق تماس اجتماعي كسب ميشود (به نقل از غلامي1384، ص 29). به طور كلي ميتوان گفت خودپنداره "مجموعه كلي باورهاي فرد در مورد اسناد شخصي وي راجع به خویش" است (برم و كازين ، 1990، ص 50). 2- 2- 2- 9- خود پنداره به عنوان يك وضعيت مركزي براي بسياري از نظریهپردازان شخصيت، نظير كارل راجرز، خود پنداره جنبه بسيار مهم شخصيت كلي فرد است (جرجن و ديگران 1981، به نقل از بايرن و بارون، 1991).
افراد بيشتر از ديگران به خودشان توجه میکنند و علاقهمندند. ميزان رفتارهاي متمركز بر خود در افراد به طور وسيعي مطالعه شده است و زنان نسبت به مردان گرايش بيشتري به خود مركزي نشان ميدهند (اينگرام و همکاران، 1988، به نقل از برم و كازين ، 1990). در اغلب نظريههاي رايج خود پنداره به عنوان يك طرحواره شناختي ديده شده كه حافظههاي عيني و انتزاعي مربوط به خود را سازمان ميدهد و پردازش اطلاعات مربوط به خود را كنترل ميكند. خود پنداره به عنوان يك چارچوب شناختي، عوامل خاصي كه به عنوان وضعيتهاي شخصيت در نظر گرفته ميشوند را در بر ميگيرد.
سه تا از اين عناصر يا وضعيتها اهميت بيشتري دارند، تفاوتهاي افراد در روش ارزشيابي خودشان، در باورشان از اينكه تا چه حد در كار مركزي براي رسيدن به اهداف مطلوب كارآمدند و چقدر در تأثیر رفتارشان بر ديگران دخالت و كنترل دارند. نگريستن به خود به عنوان يك ساخت شناختي، بينشهاي جدیدی را به بار آورده است. نظریهپردازاني چون راجرز، تشر و كمپل نيز بر نقش عاطفه يا ارزشيابي (عزتنفس) تأکید کردهاند كه ممكن است نقش قاطعي در ساختمان خود پنداره و رويارويي آن با اطلاعات بيروني داشته باشد (كمپل 1990، به نقل از محمودي،1377، ص 41).