رابطه ی خلاقیت هیجانی و خلاقیت شناختی با باورهای هوشی در دانش آموزان تیزهوش
جزئیات بیشتر در ادامه مطلب + دانلود فایل پروپوزال
سال نگارش:
جدید
منابع فارسی:
دارد
منابع لاتین:
دارد
نوع فایل:
Word قابل ویرایش
تعداد صفحه:
27 صفحه
شماره:
501
پژوهش های روان شناسی حاکی از آن است که همه کودکانی که به دنیا می آیند دارای توانایی های بالقوه خدادادی هستند، اما این توانایی ها به دلایل گوناگون وراثتی و محیطی در برخی بیشتر و در بعضی کمتر است و توزیع هوش و استعداد با توجه به تحقیقات انجام گرفته نشان دهنده ی آن است که اکثریت افراد جامعه دارای هوش و استعداد متوسط و اقلیتی دارای هوش و استعداد بالاتر از متوسط و اقلیت دیگر دارای هوش و استعداد کمتر از متوسط هستند. لذا کودکان تیزهوش، که در مقایسه با کودکان عادی از توانایی ویژه ای برخوردار هستند، به آموزش و پرورش ویژه ای نیاز دارند (میلانی فر، 1385). دانش آموزان تیزهوش گروه ناهمگونی هستند که دارای استعداد ها و توانایی متنوعی هستند. آنها به وسیله توانایی استثنایی خود در حیطه های عاطفی، فیزیکی و شناختی شناخته می شوند (بتز و نیهارت ، 1988).
پژوهشگران ارتباط بین جنبه های شناختی، هیجانی و اجتماعی کودکان باهوش را به خوبی شناخته و اظهار کرده اند که کودکان باهوش نیازمند حمایت معنی دار در طی دوران کودکی هستند یعنی زمانی که می توانند در جنبه های مختلف رشد کنند، هستند (براکن و بروان ، 2006). دوئک و لگرت (1988) و دوئک (1975 و 1999) نظریه ای از هوش را گسترش دادند که براساس آن باورهای کودکان درباره ی هوش رفتارشان را تحت تاثیر قرار می دهد. کودکانی که هوش را ثابت و غیر قابل تغییر در نظر می گیرند، نظریه ذاتی از هوش دارند. در مقابل، کودکان دارای نظریه افزایشی هوش بر این باورند که هوش قابل تغییر است و به تدریج افزایش پیدا می کند (دوئک، 1986).
آنها اسناد های انعطاف پذیر و قابل کنترل دارند و در هنگام برخورد با مشکل موفق تر عمل می کنند (تامیر و همکاران، 2007). افراد دارای باور هوشی ذاتی عملکرد تحصیلی خود را شاخص توانایی خود می دانند و چالش و تلاش را نشانه ی فقدان توانایی می دانند اما افراد دارای باور هوشی افزایشی چالش را نشانه تلاش بیشتر می دانند (هنگ ، چیو ، دوئک ، لین و وان ، 1999؛ ملدن و دوئک، 2006؛ میل و ملدن، 2010).