روان درمانی و روانشناسی مثبت گرا یا مثبت نگر

بعد از جنگ جهانی دوّم به دلیل افزایش آسیب های روانی ناشی از جنگ، روانشناسی وظیفه خود را سنجش، توصیف و درمان اختلالات روانی در نظر گرفت.

 بعد از جنگ جهانی دوّم به دلیل افزایش آسیب های روانی ناشی از جنگ، روانشناسی وظیفه خود را سنجش، توصیف و درمان اختلالات روانی در نظر گرفت. در این حوزه پیشرفت های قابل ملاحظه ای صورت گرفت به طوری که امروزه درمان های معتبر تجربی برای حداقل 12 اختلال روانی وجود دارد و حداقل دو اختلال هراس و فوبی خون و تزریق به طور کامل قابل درمان هستند (بارت و الندیک ، 2004؛ ناتان و گورمن ، 2002؛ بارلو و هافمن، 1997). در مقابل، پژوهش های تجربی اندکی به نقش هیجان ها و توانمندی های مثبت - که قبل از جنگ جهانی دوّم یکی از اهداف مهم روان شناسی بود- در پیشگیری و درمان اختلالات روانی پرداختند.

برای غلبه بر نقاط ضعف درمان های قبلی، سلیگمن رویكرد روان شناسی مثبت گرا را در روان شناسی بالینی مطرح كرد. روان شناسی مثبت گرا ممکن است در نگاه اوّل نسبت به جریان اصلی روان شناسی بالینی، ثانویه تلقی شود. روان‌شناسی مثبت گرا حتّی پریشان ترین افراد را چیزی بیش از مجموعه ای از عادت های مخرّب، سایق ها، تعارض های دوران كودكی و ناكنش وری های مغزی می بیند. روان شناسی مثبت گرا در این افراد به بررسی عوامل مهمتری مثل توانایی های دست نخورده، آرزوها، تجربه های مثبت زندگی و توانمندی های شخصیّت و این كه چه طور این عوامل می تواند همچون یك مانع بر سر راه ابتلا به اختلال و درمان آن عمل كند، می پردازد. سلیگمن (2002) شادكامی را موضوع اصلی روان شناسی مثبت دانست و آن را به سه مؤلفه هیجان مثبت، مجذوب شدن و معنی كه از نظر علمی بهتر قابل تعریف هستند، ‌تقسیم كرد.

هیجان مثبت:

اوّلین مؤلفه شادكامی هیجان مثبت است. هیجان های مثبت می توانند مربوط به گذشته، حال و آینده باشند. هیجان مثبت درباره گذشته شامل رضایت ، خرسندی و آرامش است. هیجان های مثبت در زمان حال به دو دسته تقسیم می شوند: لذّت و خشنودی . لذّت ها تجربه های لحظه ای ( آنی و کوتاه مدتی) هستند که مردم یا با حواس پنجگانه ی خود آن ها را در می یابند ( مثل خوردن غذایی لذیذ، بوییدن رایحه ای شگفت انگیز و احساسات جنسی) یا از راه تجربه های اکتسابی و پیچیده (مثل مراقبه، ذهن آگاهی و تمرین های تن آرامی ) آن را درک می کنند. خشنودی ها احساس نیستند، بلکه فعالیّت هایی هستند که مردم دوست دارند آن ها را انجام دهند ( مثل ورزش و مطالعه). هیجان های مثبت درباره آینده شامل خوش بینی ، امید و ایمان است. زندگی كه بیشترین میزان لذّت و هیجان مثبت و كمترین میزان درد و هیجان های منفی را دارد، زندگی لذّت بخش گفته می شود. مطالعات اخیر در روانشناسی از اهمیّت عواطف مثبت در درمان افسردگی سخن می گویند و نبود آن را عامل خطر عمده برای افسردگی می شمارند (لیوبومرسكی، شلدون و شکید ، 2005؛ سلیگمن و همکاران، 2006؛ فردریکسون و لونسون ، 1998).

به عنوان مثال، در درمان افسردگی افزایش زندگی لذّت بخش می تواند به عنوان یک هدف روان درمانی در نظر گرفته شود و برای بیماران نیز افزایش تجربه های لذّت بخش ممکن است جذّاب تر از بررسی تروماهای دوران کودکی، صحبت کردن درباره شناخت های فاجعه آمیز و خوردن دارو با عوارض جانبی آن باشد. تاگید و فردریکسون (2004) با مطالعات تجربی نشان دادند که افراد تاب آور از هیجان های مثبت برای بازگشت به دوره قبل از استرس و پیدا کردن معنا استفاده می کنند. قدردانی کردن و بخشش می تواند هیجان ها و خاطرات مثبت را افزایش دهد (نلسون و لیوبومرسکی، 2015). افراد افسرده ای که عواطف مثبت را تجربه می کنند بیشتر احتمال دارد که از زندگی رضایت داشته و روابط بین فردی پاداش دهنده ای داشته باشند (سین و همكاران، 2011). ایجاد هیجان های مثبت در افراد افسرده باعث می شود زودتر از هیجان های منفی رهایی یافته (تاگید و فردریكسون، 2004) و مهارت های مقابله ای آن ها بهبود پیدا کند (فردریكسون و جوینر ، 2002).

این امر مانع از عود افسردگی می شود (فاوا و روینی ، 2003). با این حال، عواطف مثبت برای چیزی بیش از نداشتن افسردگی و داشتن یك احساس خوب، ارزشمند است. این هیجان های مثبت می تواند موفقیت را در حوزه های مختلف زندگی مثل داشتن یك شغل بهتر، عملکرد بهتر، خلاقیت، رضایت زناشویی بیشتر و افزایش روابط اجتماعی را تسریع كنند (لیوبومرسكی و همکاران، 2005). هیجان های مثبت افراد را به این سمت سوق می دهد که به شیوه ای فکر، احساس و عمل کنند که باعث ارتقاء منابع لازم جهت رسیدن آن ها به اهداف شان در زندگی شود. فردی که خلق بالا دارد، وقایع زندگی را به شیوه سازنده و مثبت تفسیر می کند. هیجان مثبت این فرصت را به افراد می دهد که منابع حمایتی و دوستی ها را گسترش داده و مهارت های مورد نیاز برای آینده را بیاموزند. همچنین، به فرد اجازه می دهد که استراحت کرده تا انرژی لازم را که در طی تلاش سخت از دست داده، دوباره به دست آورد و ارگانیزم را برای چالش های آینده آماده کند (لیوبومرسکی، 2001). هیجان های مثبت تفكر و توجه فرد را وسعت می بخشد (فردریکسون و برنیگان ، 2005)، وسعت یافتن قوای ذهنی، ایده ها و اعمال نو را به دنبال داشته و به ایجاد منابع و ذخیره های فردی طولانی مدت شامل مهارت های اجتماعی، روان شناختی، منطقی و جسمانی منتهی می شود (سین و همكاران، 2011).

همچنین شهود را بالا می برد (بولته، گاسکه، و کول ، 2003)، سرعت بهبودی عوارض قلبی – عروقی ناشی از هیجان های منفی را بالا برده و عملکرد سیستم ایمنی را بهبود می بخشد (فردریکسون و لوسادا، 2005). رویکرد روان شناسی مثبت گرا به افراد كمك می كند تا افكار، عواطف و رفتارهای مثبت را تجربه كرده و از فواید این مؤلفه های مثبت سود جویند. پرورش هیجان های مثبت به معنای داشتن هیجان های زیاد و خوشی های بی حد و حصر مثل وجد و هیجان زدگی نیست. اتفاقاً تأکید روان شناسی مثبت بر داشتن تجربه های مداوم از داشتن هیجان های متوسط است. پژوهش گران نشان دادند افرادی که مدام به دنبال هیجان های زیاد هستند احتمال بیشتری وجود دارد که ناکام شوند. بدتر از آن اینکه آن ها از یک شغل و یک رابطه به یک شغل و رابطه دیگر روی می آورند تا بتوانند بالاترین سطح هیجان و لذّت را تجربه کنند (رشید، 2008).

مجذوب شدن:

دوّمین مؤلفه در نظریه شادکامی سلیگمن مجذوب شدن است كه شامل مشغول شدن و محو شدن در کار، روابط صمیمانه و تفریح و سرگرمی است. مجذوب شدن با مفهوم غرقگی سیگزنت میهالی (1990) مترادف است. غرقگی یک حالت روان شناختی است که هنگام فعالیّت های جذّاب رخ می دهد. در این حالت، زمان به سرعت می گذرد، توجه به طور کامل روی فعالیّت متمرکز می شود، غرق شدن به صورت کامل بر روی فعالیّت تجربه می شود به طوری که فرد در آن لحظه خود را احساس نمی کند (رشید، 2008). بعضی از علایم روانشناختی نه تنها با فقدان مجذوب شدن رابطه دارند بلکه فقدان زیاد مجذوب شدن ممکن است باعث ایجاد آن ها شود (رشید، 2008). مجذوب شدن یک پاد زهر مهم برای خستگی، اضطراب و افسردگی است. بی لذّتی، بی تفاوتی، خستگی – علایم اصلی بسیاری از اختلالات روانی- بیشتر عملکردهای توجه هستند که چگونه در یک زمان خاص ساختاربندی شده اند. وقتی ما خسته یا کسل هستیم، سطح پایین چالش نسبت به مهارتهایمان به توجه مان اجازه می دهد که از دست برود. وقتی که مضطرب هستیم، چالش ادراک شده از ظرفیت ما تجاوز می کند. حالت های منفی با مختل شدن توجه، عدم جذب شدن و بی ثباتی خلق مشخص می شود.

سلیگمن (2002) پیشنهاد کرد که یک راه برای افزایش مجذوب شدن شناسایی توانمندی های فردی افراد و سپس کمک به آن ها برای یافتن موقعیت هایی است که بتوانند از این توانمندی ها استفاده کنند. توانمندی ها به معنای ویژگی هایی است كه در طی همه دوره های تاریخی و فرهنگ ها ارزشمند است (ویژگی هایی مثل شجاعت ، رهبری ، مهربانی ، یكپارچگی ، اصالت ، خرد و ظرفیت عاشق شدن و معشوق بودن). ویژگی ها از استعدادها متفاوت است، زیرا آن ها قابل انعطاف تر از استعدادها بوده و ارادی هستند. این ویژگی ها خودشان به خودی خود، ‌ارزشمند هستند نه اینكه وسیله ای برای رسیدن به چیزهای دیگر باشند. هر فردی چند توانمندی فردی دارد. این ها توانمندی هایی هستند که یک مراجع به صورت آگاهانه دارد و از داشتن آنها احساس رضایت می کند و تصوّر می کند که این توانمندی ها خود واقعی اوست و زمانی که از آن ها استفاده می کند به وجد می آید. در روان درمانی مثبت گرا مجذوب شدن با استفاده از توانمندی های فردی به وجود می آید. همچنین تقویت توانمندی ها به مراجع شانس پرورش عمیقترین منابع روانشناختی را می دهد. فرض زیر بنایی این است که وقتی این رشد اتفاق بیفتد، شادکامی محافظت می شود. مداخلات درمانی طرّاحی شده است که تجارب منفی روزانه از طریق افزایش مجذوب شدن به تجارب مثبت تبدیل شود (ناکامورا و سیکزنت میهالی، 2002).

استفاده از توانمندی های فردی در تقویت شادکامی در یک آزمایش طراحی شده توسط نوزیک (1997) نشان داده شده است. نوزیک مشاهده کرد که اگر مغز ما به ماشینی قلّاب شود که بتواند برای ما لذّت ایجاد کند، بسیاری از مردم این عقیده را خسته کننده و غیر جذّاب می یابند. این به این خاطر است که در تلاش برای رسیدن به لذّت ما می خواهیم که کارهای معین انجام داده و فرد خاصی باشیم. در روان درمانی مثبت گرا، با تشویق مراجعین به انجام اعمال ارادی که از توانمندی های فردی خود آن ها بر می خیزد به ایجاد مجذوب شدن و شادکامی می پردازند. علی رغم فعالیّت های لذّت بخش که معمولاً کوتاه مدّت هستند، این فعالیّت های ارادی نسبتاً وقت گیرند مثل کوه نوردی، بسکتبال رقصیدن، هنر تولید کردن، موسیقی و ادبیات، فعالیّت های معنوی، تعاملات اجتماعی، بازی کردن با یک کودک، باغداری کردن و غیره. در مقابل لذّت های حسی که لذّت ناشی از آن ها به سرعت از بین می رود لذّت ناشی از این فعالیّت ها مدّت بیشتری دوام دارد و فکر کردن و تفسیر بیشتری را به همراه دارد و به راحتی فرد به آنها عادت نمی کند. در روان درمانی مثبت گرا به مراجع آموزش داده می شود که گر چه شادکامی خود به خود به وجود نمی آید، اما گاهی با انجام این فعالیّت ها خود به خود ایجاد می شود. بعضی از این فعالیّت ها می توانند باعث تقویت توانمندی های فردی بشوند. به عنوان مثال، فردی که توانمندی فردی او خلاقیت است را می توان تشویق کرد تا سفال گری کند، عکس بگیرد و یا یک تابلوی نقاشی رنگ کند.

فرد دیگری که توانمندی او کنجکاوی است می تواند فهرستی از چیزهایی را که دوست دارد یاد بگیرد، تهیّه کند و روش هایی را که می تواند به آن ها دست یابد شناسایی کند. وقتی افراد به صورت کامل مجذوب می شوند حالت های ذهنی رضایت و انگیزه برای ادامه کار را ایجاد می کند. برخلاف حواسپرتی، آنها به طور مداوم تعامل خود را با محیط تنظیم می کنند تا تعادل مناسبی را ایجاد کنند. مجذوب شدن می تواند جایگزین نشخوار فکری و در فکر فرو رفتن شود. در روان درمانی مثبت گرا مراجعان به سمت فعالیّت هایی سوق داد می شوند که توانمندی های آنان را تقویت کند. با تقویت این توانمندی ها آن ها جنبه های دیگری از زندگی را می یابند که می توانند در آن موقعیت ها از این توانمندی ها استفاده کنند. درمانگر به مراجع کمک می کند که توانمندی هایش را شناسایی کرده و مراجع تشخیص می دهد که می تواند با به کارگیری توانمندی های فردی شادکامی را ایجاد کند. زندگی كه حول این صفت ها و توانمندی ها بچرخد، ‌زندگی جذّاب نامیده می شود. مک گراث (2014) الگوی 24 توانمندی شخصیت را در 75 کشور مورد بررسی قرار داد. نمونه این پژوهش شامل 1.063.921 بزرگسال بودند که پرسشنامه ارزش ها در عمل را به صورت اینترنتی در فاصله سال-های 2002 تا 2012 پر کرده بودند. در این پژوهش حداقل از هر کشور 150 نفر در پژوهش حضور داشتند که امکان مقایسه خوبی را در بین کشورها به وجود آورد. 5 توانمندی برتر در بین 75 کشور به ترتیب شامل صداقت، انصاف، مهربانی، قضاوت و کنجکاوی بود در حالی که پایین ترین توانمندی ها مربوط به خویشتنداری، تواضع، احتیاط و دوراندیشی و معنویت بود. این یافته ها بیانگر همگرایی معنادار بین کشورها در توانمندی های شخصیت و جهانشمول بودن این توانمندی هاست. 5 توانمندی برتر در کشورهای خاورمیانه شامل انصاف، صداقت، مهربانی کردن، باز بودن نسبت به تجربه های جدید و قدردانی بود و همچنین پایین ترین توانمندی ها به ترتیب مربوط به خویشتنداری، تواضع، احتیاط و دوراندیشی، بخشش و معنویت بود.

معنی و هدفمندی:

سوّمین و آخرین مؤلفه، معنی است كه شامل استفاده از توانمندیها و نقاط قوّت برای تعلق داشتن به مؤسسه های مثبت و خدمت کردن به چیزی فراتر از شخص است. بعضی از این مؤسسه ها كه می توانند هیجان ها و صفات مثبت را پرورش دهند، شامل مراكز مشاوره، خانواده‌ها، جوامع قوی، مذهب، میهمانی های سیاسی، دموكراسی و انتشارات آزاد است. هیجان ها و صفات مثبت در بستر این م‍‍ؤسسه ها به بهترین شکل پرورش می-یابد. فرانکل (1963) به عنوان یک پیشگام در مطالعه معنا تأکید می کند که شادکامی با تمایل به شاد بودن به وجود نمی آیند بلکه شادکامی یک پیامد غیر عمدی از کار کردن برای یک هدف بالاتر از خود است. افرادی که به طور موفقیّت آمیزی می توانند فعالیّت هایی که آنان را به سمت این اهداف بالاتر سوق می دهد، انجام دهند به زندگی معنادار می رسند. چندین روش برای رسیدن به زندگی معنادار وجود دارد که بعضی از آن ها شامل روابط بین فردی نزدیک، تولید، رفتارها و خدمات اجتماعی و معنویت است (دینر و سلیگمن، 2004؛ لارسن ، 2000؛ پارگامنت و ماهونی ، 2002).

شرط لازم برای احساس معنا متّصل شدن و دلبستگی به چیزی فراتر از خود است. جدای از مؤسسه خاصی که فرد به منظور استقرار معنا به آن خدمت می کند، انجام این کار حس رضایت و این باور که فرد خوب زندگی کرده است را ایجاد می کند. فقدان معنا با مشکلات جسمانی و روانشناختی چندی مرتبط شناخته شده است. روان درمانی مثبت گرا معتقد است که فقدان معنا فقط علامت افسردگی نیست، بلکه یک دلیل برای افسردگی و سایر اختلالات روان شناختی است. روان درمانی مثبت گرا به افراد کمک می کند که با انجام رفتارهایی که باعث ایجاد معنا می شود مثل برقراری ارتباط با دیگران به درمان مشکلات روانشناختی خود بپردازند. افراد می توانند با انجام این فعالیّت ها و افزایش معنا برای تبدیل ادراک شرایطشان از بدبختی به خوشبختی استفاده کنند (داک ورث و همکاران، 2005).

رضایت از زندگی حدود 24 درصد با انجام رفتارهای انسان دوستانه افزایش می یابد (ویلیام، هابر، ویو و فریمن ، 1998). ایستربروک (2004) نشان داد که اکثر کشورهای غربی در حال یک تغییر بنیادی از خواسته های مادی به سمت خواسته های معنادار هستند. زندگی كه در آن فرد به خدمت كردن به این مؤسسه ها می پردازد، زندگی با معنا گفته می شود. بسیاری از نظریه پردازان و پژوهشگران معتقدند که یافتن معنا یکی از مهمترین تعیین کننده های بهزیستی روانشناختی است (فرانکل، 1997؛ استگر، کاشدن، سالیوان و لورنتز ، 2008). یک فرد زمانی به احساس معنا در زندگی دست می یابد که زندگیش را هدفمند، خاص و قابل فهم درک کند (استگر، 2009). این احساس هدفمندی برای افراد رفتارها و هدف هایی را تعیین می کند که او را به سمت بهزیستی سوق می دهد. داگان، ساپماز، تل، ساپماز و تمیزل (2012) در پژوهشی که بر روی 232 دانشجوی دانشگاه در ترکیه انجام گرفت، نشان دادند که احساس معنا رابطه معناداری با بهزیستی ذهنی دارد و می تواند حدود 34 درصد از بهزیستی ذهنی دانشجویان را پیش بینی کند.

پژوهش های تجربی سه مؤلفه شادکامی :

پژوهش های متعددی در زمینه این سه حوزه زندگی انجام شده است. سلیگمن و همکاران (2006) در پژوهشی به بررسی همبستگی بین فقدان عاطفه مثبت، مجذوب شدن و معنا با افسردگی در 327 دانشجوی دانشگاه پنسیلوانیا پرداختند. نمونه آنها شامل 97 بیمار افسرده بالینی، 46 بیمار روانپزشکی غیر افسرده و 184 دانشجوی غیر افسرده بود. نتایج بررسی آنها نشان داد که بیماران افسرده بالینی در مقایسه با دو گروه دیگر، عاطفه مثبت، مجذوب شدن و معنای کمتری را در زندگی گزارش نمودند. همچنین آن ها دریافتند دنبال کردن مجذوب شدن و معنا با رضایت بیشتر از زندگی همراه است. در مطالعه ای که بر روی یک نمونه 5386 نفری از شرکت کنندگان آلمانی زبان انجام گرفت، رابطه معناداری بین مؤلفه های شادکامی (احساس لذّت، مجذوب شدن و احساس معنا) و رضایت از زندگی به دست آمد (راچ و همکاران، 2010).

با این حال این یافته ها همبستگی بیشتری را بین مجذوب شدن (r= 0/29) و لذّت (r= 0/26) نسبت به احساس معنا (r= 0/24) با رضایت از زندگی نشان دادند. نتایج به دست آمده از این پژوهش نشان داد که شرکت کنندگان جوان، مجرد و غیر مذهبی در مقیاس احساس لذّت نمره بالاتری به دست آوردند و افراد مذهبی نمره بیشتری در خرده مقیاس معنا داشتند. نمرات بالاتر در خرده مقیاس ها به طور معناداری با رضایت از زندگی بالاتر ارتباط داشت.

شولر و سلیگمن (2010) در مطالعه ای عمیق به بررسی رابطه بین تقویت لذّت، مجذوب شدن و معنا با بهزیستی پرداختند. 13565 نفر از طریق وب سایت، مقیاس های مربوط به لذّت، مجذوب شدن و معنا را به عنوان روش هایی برای رسیدن به شادکامی و همچنین مقیاس بهزیستی ذهنی و عینی را پرکردند. هر سه روش با سطوح بالاتر بهزیستی ذهنی ارتباط داشت. با این حال، مجذوب شدن و معنا ارتباط قویتری با بهزیستی ذهنی داشتند. نشانه های عینی بهزیستی مثل دستاوردهای شغلی و آموزشی نیز همین الگو را در ارتباط با مجذوب شدن و معنا نشان دادند. در حالی که لذّت ارتباط منفی با دستاوردهای شغلی و آموزشی داشت.

اگر چه این رابطه به صورت همبستگی به دست آمد ولی به نظر می رسد که فعالیّت های مبتنی بر مجذوب شدن و معنا نسبت به فعالیّت های مبتنی بر احساس لذّت تأثیر بیشتری بر بهزیستی دارد. هول (2011) نیز به شکلی این یافته ها را تأیید کرد و نشان داد که از بین مؤلفه های شادکامی فقط احساس معناست که می تواند به طور معناداری با افزایش بهزیستی روانشناختی و رضایت از زندگی رابطه داشته باشد، در حالی که احساس لذّت و مجذوب شدن نتوانست رضایت از زندگی و بهزیستی را پیش بینی کند.

زندگی کامل:

زندگی کامل شامل تجربه هیجان های مثبت در گذشته و آینده، چشیدن احساس های مثبت در زمان حال، تجربه خشنودی ناشی از مجذوب شدن و ایجاد معنا در خدمت به فردی بالاتر از خود است. در زندگی کامل فرد از توانمندی هایش به شکل بهینه استفاده می کند تا در خدمت به چیزی بزرگتر از خودش قرار گرفته و معنایی در زندگی بیابد. این زندگی به فرد اجازه می دهد تا کارکردی در حد بهینه داشته باشند. کارکرد بهینه زمانی است که فرد از ظرفیت ها و توانمندی های شخصی خود استفاده نموده و بین این توانمندی ها با رفتار و عمل فرد از یک سو و شرایط و محیط اطراف از سوی دیگر هماهنگی وجود دارد (رشید، 2008). سلیگمن (2012) به دلیل بعضی از محدودیت های نظریه اش آن را مورد بازنگری قرار داد و عنوان آن را از "شادكامی اصیل " به "بهزیستی " تغییر داد. رضایت از زندگی معیار طلایی برای سنجش شادكامی اصیل تلقی می شد، در حالی كه در نظریه بهزیستی، بالیدگی معیار طلایی برای سنجش بهزیستی است. همچنین سلیگمن در این بازنگری دو مؤلفه دستاورد و رابطه را نیز به عنوان مؤلفه های بهزیستی روان شناختی معرفی كرد و نشان داد كه هر كدام از این 5 مؤلفه سه وی‍ژگی زیر را داراست:

- به بهزیستی روان شناختی كمك می كنند.

- افراد آن مؤلفه را به خاطر خودش جستجو می كنند نه برای رسیدن به عناصر دیگر.

- هر كدام از این مؤلفه ها مجزا از سایر مؤلفه ها سنجیده می شوند.

در نظریه بهزیستی هیجان مثبت هنوز به عنوان سنگ بنای این نظریه مطرح است ولی دو تغییر مهمّ در آن ایجاد شده است. در این نظریه شادکامی و رضایت از زندگی به عنوان مقیاس هایی ذهنی از جایگاه هدف کلی و اصلی نظریه به جایگاه پایین تر که تنها یکی از عوامل تشکیل دهنده جزء هیجان مثبت است تغییر مکان داده اند. هیجان مثبت و مجذوب شدن به راحتی از سه معیار لازم برای آنکه عنصر یا جزئی از بهزیستی شوند، برخوردار هستند:

اوّل اینکه هر دو این مفاهیم در تشکیل مفهوم بهزیستی کمک می کنند.

دوّم اینکه تنها به خاطر خودشان توسط افراد دنبال می شوند و نه لزوماً به خاطر دستیابی به یکی از عناصر یا اجزای دیگر.

به طور مثال، "من این ماساژ کمر را دوست دارم حتی اگر هیچ معنا، دستاورد یا رابطه ای را برایم به ارمغان نیاورد."

سوّم اینکه این دو مفهوم به صورت مجزا اندازه گیری می شوند.

احساس معنا نیز همین سه ویژگی را داراست به عنوان مثال، حمایت قاطعانه شما از تحقیقات راجع به ایدز همکاران را آزار می دهد شما را بدبخت می کند و باعث شده است که شغل خود را در مقام یک نویسنده در مجله مشهوری از دست بدهید، اما هنوز هم بدون ترس و واهمه بر عقیده خود پافشاری می کنید.

روابط مثبت:

انسان یک موجود اجتماعی است. تنها بخش کمی از مثبت بودن مربوط به انزوا و تنهایی است. افراد دیگر بهترین نوش داروی لحظات ناخوش زندگی و قابل اعتمادترین داروی نشاط آور هستند. روابط مثبت با همکاران تأثیر زیادی بر بهزیستی ما دارد. زندگی که در آن به تعداد کافی ما از روابط مثبت برخورداریم، زندگی سرشار از روابط موفّق می گویند. بنابراین بدون برقراری روابط مثبت با همکاران یک زندگی کامل معنایی ندارد.

دستاورد :

آخرین رکن بهزیستی تلاش برای داشتن دستاورد است. بعضی از افراد دستاورد و موفقیّت را فقط به خاطر خود موفقیّت می خواهند. آن ها مجذوب کاری که انجام می دهند، می شوند. این کار ممکن است برای آن ها هیجان مثبت ایجاد کند و یا معنایی برایشان داشته باشد، ولی هدف اصلی آن ها خود موفّق شدن در آن کار و به وجود آمدن آن دستاورد است نه ایجاد هیجان مثبت و معنی. نمونه بارز این افراد کسانی هستند که به دنبال ثروتمند شدن می روند، در حالی که نیازی به ثروت بیشتر ندارند. بنابراین بدیهی است که وقتی زندگی ما پر از احساس هیجان مثبت، احساس غرقگی، معنی ، روابط مثبت و دستاورد شود، افسردگی از بین رفته و احتمال عود آن نیز کاهش می یابد. در این صورت نه تنها افسرده نیستیم، بلکه احساس شادکامی و بهزیستی می کنیم.

روان درمانی مثبت گرا :

روان درمانی مثبت گرا یک رویکرد بالینی با استفاده از اصول روان شناسی مثبت است که حوزه تمرکز روان درمانی های قبلی را افزایش داده است (رشید، 2014). فرض اساسی روان درمانی مثبت گرا در درمان آسیب-شناسی علاوه بر کاهش علایم و نشانه ها، مشخص کردن منابع مثبت مراجع مثل هیجان های مثبت، توانمندی ها و معنا است. منابع مثبت برجسته هر فرد می تواند نه تنها هنگامی که زندگی به راحتی می گذرد بلکه وقتی زندگی به فرد سخت می گیرد به بهترین شکل به او کمک کند. از نظر تکاملی مغز انسان به شکلی طرّاحی شده است که به موارد منفی بیش از موارد مثبت توجه کرده و پاسخ می دهد. بنابراین آسیب شناسی این میل را تشدید می کند. لذا برجسته کردن توانمندی ها همراه با کاهش علایم رویکرد درمانی بهتری نسبت به رویکردهایی است که فقط به کاهش علایم و نشانه ها می پردازند. روان درمانی مثبت گرا به دنبال متعادل کردن توجه فرد است به طوری که وقتی مغز به صورت ذاتی به بی عدالتی-ها، توهین ها، غرور و تنفّر توجه کرده و روی آن تمرکز می کند، مراجع یاد بگیرد که به صورت ارادی تجربه های مربوط به مهربانی، بخشندگی، تشویق، انسانیّت و همراهی کردن را بیرون بکشد. همچنین در این شیوه روان-درمانی همچنان که درد مربوط به تروما به صورت همدلانه مورد بررسی قرار می گیرد ولی از آن تروما استفاده می شود تا منابع بالقوه برای رشد کردن از آن بیرون کشیده شود.

روان درمانی مثبت گرا بر سه فرض اساسی استوار است ( رشید و سلیگمن، 2013):

اوّل اینکه، مراجعان به صورت ذاتی تمایل به پیشرفت، احساس کفایت و شادمانی دارند نه اینکه فقط به دنبال کاهش بدبختی، نگرانی و اضطراب باشند. آسیب شناسی وقتی به وجود می آید که رشد و پیشرفت متوقف می شود. دوّم اینکه، منابع مثبت مثل توانمندی ها اصیل و درونی بوده و به اندازه علایم و اختلالات واقعی هستند. منابع مثبت هر فرد دفاع، خیال یا محصولات بالینی کاهش علایم نیستند که در حاشیه کار بالینی به دروغ مطرح شوند. سوّم اینکه، روابط درمانی مؤثر می تواند در طی گفتگو و شناسایی منابع مثبت و نه فقط در طی تحلیل-های طولانی مدّت درباره نقاط ضعف به وجود آید.

روان درمانی مثبت گرا چگونه انجام می شود؟

روان درمانی مثبت گرا به سه بخش تقسیم می شود (رشید، 2014). در بخش اوّل، درمان بر شناسایی توانمندی های فردی از جنبه های مختلف متمرکز می شود. این توانمندی ها می توانند بر اساس اهداف فردی مراجع عملیاتی شوند. قسمت میانی درمان بر تقویت هیجان های مثبت و رسیدگی به خاطرات منفی متمرکز است. قسمت پایانی درمان شامل تقویت روابط مثبت، معنا و هدفمندی در زندگی است. ارتباط درمانی یکی از مهمترین عوامل شفابخش در رواندرمانی است (نورکراس ، 2002).

از ابتدای درمان، درمانگر به صورت همدلانه به نگرانی های مراجع گوش می دهد تا بتواند یک ارتباط درمانی مبتنی بر اعتماد را بین خود و مراجع ساخته و آن را در طول جلسات درمان حفظ کند. در همین زمان درمانگر به دنبال فرصت های مناسب برای کمک به مراجع برای شناسایی توانمندی های فردی خود است. همچنین در تمام طول فرآیند روان درمانی مثبت گرا درمانگر سعی می کند که بین موارد منفی و مثبت تعادل برقرار شود. به عنوان مثال، هنگامی که مراجع در مورد اشتباهات خود یا بعضی از کارهای غلط و بی انصافی هایی که انجام داده است، صحبت می کند درمانگر سعی می کند از طریق یاد آوری اعمال نیک و مهربانی هایی که اخیراً مراجع انجام داده است، تعادل را برقرار کند. درد همراه با حوادث ناگوار زندگی در عین اینکه به صورت همدلانه مورد توجّه قرار می گیرد، با یاد آوری رشد بالقوه ای که این حوادث برای فرد به دنبال داشته است، تعدیل می شود. تلاش درمانگر برای تأکید بر توانمندی های فردی و حفظ تعادل بین موارد منفی و مثبت در این شیوه روان درمانی به معنای نادیده گرفتن و یا کوچک شمردن نقطه ضعف ها و مشکلات مراجع نیست. یاد آوری خاطرات مثبت نقش مهمّی در تنظیم خلق بازی می کند (جورمن، دکین و گاتلیپ ، 2006).

این یاد آوری به مراجع اجازه می دهد که این هیجان مثبت را حفظ کرده و از آن لذّت بیشتری ببرد. فیتسپاتریک و استالیکا (2008) اذعان داشتند که ایجاد هیجان های مثبت به خصوص در جلسات ابتدایی درمان می تواند تغییرات درمانی بیشتری را از طریق ایجاد عقاید و چشم اندازهای جدید برای مراجع پیش بینی کند. از همان ابتدای درمان، مراجع به صورت عمیق به جستجوی توانمندی ها و سایر اسنادهای مثبت سوق داده می شود. درمانگر این کار را از جلسه اوّل با ساختن یک رابطه مثبت با مراجع از طریق تشویق کردن او برای معرفی خود از طریق یک داستان واقعی که او را به بهترین شکل ممکن نشان می دهد، آغاز می کند (رشید و استرمن ، 2009).

در ادامه، از مراجعین خواسته می شود که توانمندی های ویژه خود را از طریق کامل کردن مقیاس ارزش ها در عمل (پترسون و سلیگمن، 2004) شناسایی کنند. سپس درمانگر به مراجع کمک می کند تا راه-هایی برای استفاده از توانمندی های فردی برای حل مشکلاتی که باعث نگهداری علایم و نشانه های او شده است، پیدا کند. مراجع تشویق می شود تا به این خرد عملی دست یابد که کدام توانمندی او می تواند برای حل مشکلاتش به او کمک کند و سپس این توانمندی را به اعمال واضح و روشن که قابل انجام است، تبدیل کند. یکی از چهره های معمول اختلالات روانی ناتوانی فرد برای تنظیم و مدیریت مؤثر هیجان ها و خود-ارزیابی درموقعیت های مختلف است (انجمن روان پزشکی آمریکا، 2013؛ کاشدن و روتنبرگ ، 2010). روان-درمانی مثبت گرا به مراجع آموزش می دهد تا بتواند از موارد مثبت و منفی زندگی خود به شیوه ای متفاوت و متناسب با بافت استفاده کرده و از این طریق به مدیریت هیجان های منفی خود پرداخته و خود ارزیابی در موقعیت های مختلف را افزایش دهد. بعضی از مداخلات روان شناسی مثبت گرا مثل قدردانی کردن و لذّت بردن باعث تقویت هیجان های مثبت در طول درمان می شود. به عنوان مثال، مطالعات نشان می دهد که بین قدردانی و افزایش عزت نفس و هیجان های مثبت رابطه مثبت و معناداری وجود دارد (نلسون و لیوبومرسکی، 2015).

در سوّمین و آخرین بخش از روان درمانی مثبت گرا استفاده از توانمندی های فردی ادامه پیدا می کند در حالی که در این بخش تمرکز بر روی معنا و هدفمندی و روش های استفاده از توانمندی ها برای خدمت کردن به کسی یا چیزی فراتر از خود است. شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد احساس معنا و هدفمندی به سرعت می تواند فرد را از احساس بدختی نجات داده و مانع محکمی برای احساس ناامیدی و عدم کنترل در زندگی است (رشید، 2014). برخلاف نام روان درمانی مثبت گرا، تمرکز اصلی این شیوه درمان بر جنبه های مثبت تجارب انسانی نیست. بررسی زندگی یک فرد بدون تجارب منفی آن امکان پذیر نیست و این در حالی است که مراجعین در جلسات درمان نیز بیشتر تمایل دارند درباره جنبه های منفی زندگی خود حرف بزنند زیرا صحبت درباره آن ها را مؤثرتر می دانند. روان درمانی مثبت گرا هیجان های منفی را نادیده نمی گیرد و مراجع را نیز تشویق نمی کند که از یک عینک رنگی به زندگی نگاه کند. در روان درمانی مثبت گرا در عین اینکه این هیجان ها معتبر شمرده می شوند، مراجع تشویق می شود که ابعاد بالقوه مثبت این رویدادهای منفی را در زندگی خود بیرون بکشد. پژوهش ها نشان داده است که این شیوه تفکر درباره رویدادهای منفی زندگی باعث رشد روانشناختی مراجع می شود (کینگ و ماینر، 2000). همچنین مراجع در طول روان درمانی یاد می گیرد که چگونه با این تجارب منفی روبه رو شده و چگونه آن ها را دوباره در ذهن بازسازی کند که مفید و کمک کننده باشد.

مکانیزم تغییر در روان درمانی مثبت گرا

لیوبومرسکی و لایوس (2013) معتقدند که این فعالیّت ها از طریق افزایش هیجان مثبت، افکار مثبت، رفتارهای مثبت و ارضاء نیازهای اساسی باعث افزایش شادکامی و احساس بهزیستی ذهنی در افراد می شوند (شکل 1). به عنوان مثال، بعضی از این فعالیّت ها مثل مراقبه باعث ایجاد هیجان های مثبتی در فرد می شود و این هیجان مثبت باعث افزایش منابع فردی مثل بهبود روابط اجتماعی و سلامت جسمانی می شود. افزایش منابع فردی باعث افزایش رضایت از زندگی و در نهایت شادکامی می شود. بنابراین هیجان مثبت واسطه بین انجام فعالیّت مراقبه و احساس شادکامی است. پژوهش های متعددی نیز از این یافته که ایجاد هیجان مثبت می تواند به عنوان یک ساز و کار مؤثر در کاهش افسردگی و افزایش بهزیستی و شادکامی باشد، حمایت می کند (دیکرهوف ، 2007؛ فردریکسون و جوینر، 2002).

این یافته ها نشان می دهد که مداخله های روان شناسی مثبت گرا افراد را به سوی لذّت بردن و رضایت داشتن از فعالیّت های روزانه سوق می دهد که این موارد خود می تواند باعث ایجاد شادکامی و بهزیستی شود (نلسون و لیوبومرسکی، 2015). همچنین انجام فعالیّت‌های مثبت افراد را به این سمت سوق می دهد تا وقایع زندگی را به صورت مثبت تفسیر کنند. در یک مطالعه هنگامی که افراد تمرین قدردانی و خوش بینی را انجام داده بودند، وقایع و اتفّاقات زندگی را بهتر تفسیر می کردند، در حالی که تغییری در تجربه های زندگی آنها روی نداده بود (دیکرهوف، 2007).

بنابراین یکی دیگر از ساز و کارهای تأثیر فعالیّت‌های مثبت جدای از ایجاد هیجان مثبت، افزایش افکار مثبت است. فعالیّت های مثبت می تواند افراد را بر آن دارد که رفتارهای مثبت انجام دهند. مثلاً افرادی که فعالیّت شمردن نعمت ها را انجام می دادند، بیشتر ورزش می کردند (امونز و مک کالوف ، 2003). بنابراین فعالیّت‌های مثبت باعث افزایش رفتارهای مثبت نیز می شود. همچنین فعالیّت مثبت ممكن است از طریق ارضای نیازهای روانی اساسی مثل استقلال (کنترل )، پیوستگی (ارتباط )، کفایت (کارآمدی ) باعث افزایش شادکامی شود. در یک مداخله 6 هفته ای، مشخص شد که بیان قدردانی و خوش بینی استقلال و خودمختاری و پیوستگی را افزایش داد اما احساس کفایت افزایشی نشان نداد. ارضای این نیازها باعث افزایش رضایت از زندگی و در نهایت شادکامی می شود (بوم، لیوبومرسکی و شلدون، 2012).

در مطالعه دیگری که به طور مستقیم متغیّرهای واسطه ای مثل استقلال و پیوستگی را دستکاری کردند، نشان داده شد افرادی که احساس استقلال و پیوستگی بیشتری می کردند، فعالیّت‌های شادكامی را بیشتر انجام می دادند و در نتیجه بیشتر شاد می شدند، در حالی که بقیّه بیشتر روی شرایط زندگی متمرکز می شدند (شلدون و همکاران، 2010). بنابراین به طور کلی به نظر می رسد که فعالیّت‌های ارادی از طریق افزایش هیجان مثبت، رفتار مثبت، افکار مثبت و ارضای نیازهای اساسی باعث افزایش شادکامی می شوند. لیوبومرسکی و لایوس (2013) نشان می دهند که همه مداخله های مثبت گرا به یك میزان بر شادكامی تأثیر ندارند و هنگامی كه این فعالیّت ها به شیوه و شرایط خاص انجام شود، تأثیر بیشتری روی شادكامی افراد دارد.

بر این اساس لیوبومرسکی و لایوس (2013) الگویی را برای افزایش کارآمدی این مداخله ها بیان كرده اند (شکل 2-1) که عبارتند از: - توجه به ویژگی های مداخله - ویژگی های فرد انجام دهنده مداخله - تناسب بین وی‍ژگی های فرد (شخصیّت و فرهنگ) و ویژگی های مداخله (مقدار یا حمایت اجتماعی) ویژگی های فعالیّت به خود مداخله مثبت گرا مربوط است. به عنوان مثال، این فعالیّت چگونه رفتاری است و چقدر باید انجام شود. در مقابل ویژگی های مربوط به فرد، به ویژگی های فردی که قرار است این مداخله را انجام دهد بر می گردد. مثلاً آیا او انگیزه برای انجام این فعالیّت دارد یا خیر؟ در نهایت تناسب بین فرد و فعالیّت به هماهنگی بین فعالیّت و ویژگی های فردی که قرار است آن را انجام دهد، می پردازد.

قابلیت کاربست این درمان در ایران و نقد و بررسی آن

-پروچاسکا و نورکراس اعتقاد دارند 400 نوع روان‌درمانی شناسنامه‌دار در دنیای روان‌درمانی وجود دارد که این تکثر باید ازنظر فنی در کشور ارزشیابی و بررسی گردد -بنده به‌عنوان معاون نظارت حرفه‌ای و امور گروه‌های سازمان نظام روانشناسی و مشاوره ج.ا.ا اعتقاد دارم کاربست این تعداد متکثر درمان‌ها در مقطع فعلی فرصت و تهدیدی برای توسعه نظام حرفه‌ای روانشناسی و مشاوره است.

-تکثر روان‌درمانی نظارت حرفه‌ای را کمرنگ نموده و از سویی مردم و مخاطبان خدمات روانشناسی و مشاوره را دچار سردرگمی می‌نماید، به‌خصوص اینکه مکاتب روان‌درمانی وجود دارند که بافرهنگ و بوم ایرانی-اسلامی مردم ما همگون و منطبق نیستند و ما بیش از هر چیز در دهه حاضر به درمان‌های تلفیقی و جامع‌نگر نیاز داریم که عناصر بومی ما در آن‌ها قابل‌تلفیق باشند.

روان‌درمانی مثبت‌گرا از ابتدا که توسط ایجادکنندگان قابلیت بومی‌سازی و انطباق با ابعاد فرهنگی مراجعان داراست چراکه در بخش «...تعالی معنوی روانی...» آن‌که مهم‌ترین بخش این درمان است ما کاملاً می‌توانیم آن را منطبق با فرهنگ اسلامی و تعالی معنوی دینی ترسیم کنیم که ازجمله بخش‌های مهم و نقاط قوت این روان‌درمانی است.