عملكرد عبارتست از اینکه تا چه اندازه الگوهای خانواده در کسب هدفهای آن موثر و سودمند واقع شدهاند. بدعملكردي به الگوهای خانوادگی غیر سودمند و تعاملات همراه با استرس و رفتارهای مرضی اشاره دارد. قضاوت در مورد الگوهای کارآمد(یا ناکارآمد)بستگی به درک بهنجاری، سلامت و همینطور ملاحظات اجتماعی-فرهنگی دارد. خانواده به عنوان یک سیستم زنده به مبادله اطلاعات و انرژی با محیط خارج میپردازد. نوسانها، خواه بیرونی یا درونی، طبعا واکنشهایی به دنبال دارند که سیستم را به حالت پایدار قبلی خود باز میگردانند. اما وقتی این نوسانها شدت یابند، ممکن است موجب بروز بحران در خانواده شوند که این تغییر و تحول منجر به پیدایش سطوح متفاوتی از کارکرد میگردد و بدینترتیب امکان مقابله را فراهم میآورد (ازاد ارمكي،1377).
در تعریف عملكرد خانواده، چندین مشکل وجود دارد؛ پیچیدگی ناشی از نحوه تأثیر و تعامل این عوامل درونی و بیرونی در شکلگیری ماهیت و مفهوم خانواده در هر فرهنگ، تعریف«عملكرد مناسب» يا «عملكرد نامناسب»را مشکل میسازد. مسئله دیگر تعریف مفاهیم بهنجاری یا نابهنجاری است. همواره در تعریف سلامت یا بهنجاری، این خطر وجود دارد که با انتخاب یک سیستم ارزشی به عنوان معیار سلامت، آن معیار برای جمعیتی با سیستم ارزشی دیگر بکار برده شود و از طرف دیگر آنچه کار را باز هم مشکلتر میسازد. ماهیت چند بعدی بشر است، چرا که انتخاب معیاری که بتواند تمام جوانب روانی یا فیزیکی فرد را دربر بگیرد، بسیار دشوار است و در نهایت وجود الگوهایمختلف نظری که هر یک به ارزیابی کیفیتهای مختلفی از عملکرد خانواده میپردازد، سبب شده که کارآمدی و ناکارآمدی از دیدگاه هر یک مفهوم خاصی داشته باشد.
اگرچه نهایتا ممکن است همه آنها به یک نتیجه برسند، اما سازههای متعددی که از دید هر یک مورد توجه قرار گرفته، کار تعریف و ارزیابی کارکرد خانوادهها را دچار پیچیدگی و در عینحال تنوع نموده است. لذا برای درک مفهوم کارکرد خانواده نیاز به ارائه تعاریفی از خانوادههای کارآمد و ناکارآمد میباشد. در الگوی ساختاری ، خانواده دارای کارکرد سالم را اینگونه تعریف کردهاند:« خانوادهای که در آن بین اعضا مکملیت وجود دارد، از ویژگیهای دیگر این خانواده، برونسازی متقابل اعضا با نیازهای یکدیگر، مرزهای روشن و منعطف، قدرت حل تعارض و ایجاد تغییر مناسب با چرخه حیات خانوده است»(ازاد ارمكي،1377).
لذا براساس تعریف مینوچین خانواده ناکارآمد، خانوادهای است که در مواجهه با موقعیتهای استرسزا به جای منعطف ساختن الگوهای انتقالی و کاهش مرزها، انعطاف ناپذیری و مرزها را افزایش میدهد و مانع کشف راهحلهای جدید برای برخورد با شرایط استرسزای جدید میشود و در مقابل، خانواده بهنجار در مقابله با استرسهای گریزناپذیر زندگی، ضمن حفظ انسجام خانواده، قادر است به منظور تجدید ساختار خود، انعطافپذیری لازم را نشان دهد. در تحقیقاتی که مینوچین با خانوادهها انجام داده است، پنج نوع ساختار ناکارآمد تشخیص داده شد:
1. خانوادههای درهم تنیده 2. خانوادههای از هم گسیخته 3 . خانوادههایی با مردان حاشیهای 4. خانوادههایی با والدین غیر درگیر 5. خانوادههایی با والدین کم سن. در این خانوادهها، ساختار اجتماعی به عنوان یک استرس آشکارساز عمل میکرد و پاسخهای نامناسب به استرس و دیگر اجزای معادله ناکارآمدی، نقش اساسی در بروز بیماریهای روان-تنی داشت. انعطافناپذیری یکی از مشکلات مشترک این خانوادهها بود. در چنین خانوادهای، پاسخ به یک استرس بصورت قالبی و نامناسب صورت میگیرد و خانواده در بهکارگیری الگوهای قبلی برای مواجهه با موفقیتها و شرایط جدید پافشاری میکند.
در رویکرد استراتژیک فرض میشود که خانوادههای بهنجار منعطفتر از خانوادههای بالینی هستند، یعنی راهبردهایی که برای حل مسائل درنظر میگیرند، تنوع بیشتری دارد (پيكرستان،1380).