روانشناسان سازهای را به عنوان عامل مهم تأثیر گذار بر سلامت روان به نام هوش معنوی معرفی کردهاند که توجه و علاقه جهانی را برانگیخته است. هوش معنوی بیانگر مجموعهای از توانائیها و ظرفیتها و منابع معنوی است که کار در جهت آنها موجب افزایش انطباق پذیری و در نتیجه سلامت روان افراد میشود. هوش معنوی خاص انسانهاست، این اصطلاح را زوهر و مارشال، زوجی دانش پژوه و استادان دانشگاه آکسفورد، با در هم آمیزی روان شناسی ، فیزیک ، فلسفه و مذهب ساختند و آنرا در کتاب هوش معنوی- هوش بنیادی آوردند و بیان کردند که امید و تقوی که با نومیدی در تضاد است معرف بزرگسال پخته است، بزرگسالی که با موفقیت زندگی کرده و با خوشبختی پیر شده است، معنویت چنین فردی او را در بسیج نیروهای خود و افزایش ظرفیتهای مقابله با تغییرات یاری میدهد (زوهر و مارشال ، 2010).
یکی از موضوعات مطرح شده در حوزه روانشناسی مثبت نگر ،معنویت است . اهمیت نقش و جایگاه مذهب در زندگی بشر به قدری است که تمام مؤلفه های حیاط روانی و جسمانی انسان تحت الشعاع آن درآمده است. محققان سلامت روانی و جسمی، یافتههای رو به رشدی پیدا کرده اند که حاکی از این است که زندگی معنوی انسان با بهزیستی جسمی و روانشناختی وی رابطه دارد (اکونر ، 2003) .
امروزه بیشتر دین پژوهان بحث صدق و کذب دین و مذهب را کنار گذاشته ،رویکردهای کارکرد گرایانه در پیش گرفته اند . در این میان برخی دین و مذهب را دارای کارکرد منفی و پاره ای دیگر بر کارکردهای مثبت آن تأکید میورزند. گروه دوم خود در دو دسته قرار میگیرند: کسانی که این کارکردها راهمیشگی و جانشین ناپذیر می دانند و آنانکه با وجود ستایش از خدمات گذشته دین ،دوران آن را پایان یافته تلقی می کنند .حتی میتوان گفت دین ستیزان هم نیمی از راه را درست پیموده اند و به حق روح و روان آدمی را در پیوندی تنگاتنگ با دین و مذهب یافته اند ،اما در ریشه یابی آن به خطا رفته و بر عواملی نادرست انگشت نهاده اند.
از دیگر سو ،رویکرد جامعه شناختی به دین نیز دانشمندان خدا ناباور را در دو گروه جای داده است:برخی همچون امیل دور کیم دین را مظهر همبستگی و یکپارچگی جامعه واز سوئی دارای نقش مثبت و سازنده دانستهاند و جمعی دیگر چون فویر باخ و مارکس مذهب را عامل تخدیر و عقب ماندگی جوامع (افیون توده ها)به شمار می آورند (یوسفیان ،1390).
به گفته فروید ،دین با ارائه تصویری از نظم جهانی که در آن هر چیزی معنائی دارد و سر جای خودش قرار گرفته وهیچ چیز خود سرانه و تصادفی نیست،نقش جبران کننده اش را ایفا می کند .ولی با این حال این معنا بخشی را توهم و گونه ای از خود فریبی می نامد (فروید،1960).