بک و جـونز(1972) به نقل از ساپینگتون(2001،ترجمه حسین شاهی،1382) متوجه شدند که رایجترین مشکل درازدواجهای ناآرام و پردردسر همانا کیفیت روابط زناشویی ضعیف است. به عـبارت دیـگر مـوضوعات ارتباطی ممکن است نگرانیها و دلمشغولیهای اولیه برخی زوجهای مراجعهکننده برای درمـان باشد(کار ، 2000). رویکردهای ارتباطی اغلب با سه فرض اساسی به بررسی ازدواج و روابط زناشویی میپردازند:
1-تعارضهای زناشویی غیر قابل اجتنابند، هدف درمانهای ارتباطی حـذف کـامل ایـن تعارضها نیست بلکه تلاش میکنند تا به آنها جهت دهند و آنها را در مـسیرهایی سـازنده به کار اندازند وکیفیت روابط را بالا ببرد.
2-ارتباط در دو سطح کلامی و غیر کلامی روی میدهد و یکی از دلایل اصلی بروز اخـتلافهای زنـاشویی، ناهماهنگی پیـامهایی است که به طور همزمان توسط این دو سطح منتقل میشوند که منجر بـه کـیفیت روابـط زناشویی ضعیف میشود.
3-همسران در شیوههای برقراری ارتباط وکیفیت زناشویی با یکدیگر تفاوت دارند(سهرابی،1382). در کل، یک فـرض عـمومی ایـن بوده است که علّت بسیاری از مشکلات ارتباطی زناشویی، مهارتهای ارتباطی ناکارآمد از طرف همسران میباشد و مطابق با ایـن دیـدگاه آموزش ارتباط و افزایش کیفیت روابط زناشویی به عنوان کوششی جهت ترمیم رابطه مسئلهدار، مولّفهای مـهم در بـسیاری از رویـکردهای درمان زناشویی است.(بورلسون و دنتون،1997).
مطالعه روابط زوجین به روشن شدن چهارچوبهای ساختاری که روابط زوجین در آن شـکل میگیرد کـمک میکند. کیفیت روابط زناشویی نقش اساسی در ارزیابی کیفیت کلی ارتباطات خانوادگی دارد (برادبوری، فینچام و بیچ ، 2000). کیفیت روابط زناشویی مـفهومی چـند بـعدی است و شامل ابعادگوناگون ارتباط زوجین مانند سازگاری، رضایت، شادمانی، انسجام و تعهد میشود(تروکسل ، 2006).
کل و اسپانیر (1976)کیفیت زناشویی را بعنوان موفقیت و عـملکرد یـک ازدواج توصیف کردهاند (هارپر و همکاران،2000). لارسون و هولمان (1994) بیان کردند کیفیت زناشویی یـک مـفهوم پویا است زیرا ماهیت و کیفیت روابط میان افراد در خلال زمان تغییر مییابد که این مطلب امکان شناسایی عوامل تأثیرگذار بر کـیفیت یـک رابـطه را فراهم مینماید. هر چند ممکن است که این قبیل روابط پیچیده بـوده و حاوی تعاملات میان متغیرهای بسیار باشند.
سه رویکرد عمده برای مفهومسازی کیفیت روابط زنـاشویی وجـود دارد. رویکرد اول مربوط به لیوئس و اسپانیر(1979؛ به نقل از ادیتال و لاو ، 2005) است که کیفیت روابط زناشویی را تـرکیبی از سـازگاری و شـادمانی میداند. رویکرد دوم مربوط به فینچام و برادبوری(1987؛ به نقل از کرولی ، 2006)است. براساس این رویکرد کیفیت روابط زناشویی منعکسکننده ارزیـابی کـلی فـرد از رابطه زناشویی است. رویکرد سوم مربوط به مارکس(1989؛ به نقل از تروکسل، 2006) که تلفیقی از رویکرد لیوئیس واسپانیر و رویـکرد سـیستمی بوئن (1978)است.
مارکس نسبت به فرد، رابطه فرد با همسرش و رابطه فرد با دیگران نگرش سیستمی دارد. از این دیدگاه یک فـرد مـتأهل دارای سه زوایه شامل زاویه درونی، زوایه همسری و زاویه بیرونی است. اولین زاویه، خوددرونی فرد اسـت کـه دربرگیرنده بعد درونی فرد وتلاشها، انگیزهها و انرژیهای گـوناگون اسـت کـه به وسیله پیشینه طولانی از تمامی تجربیات زنـدگی فـردشکل میگیرد. زوایه دوم رابطه با همسر است. آن بخش از خود که به طور مداوم به هـمسر تـوجه میکند، با او هماهنگ میشود و از او مراقبت مـیکند. زاویه دوم پل اسـتقلال-همبستگی است، به هـمین دلیـل اسـتکه همسر به عنوان نیمه دوم شخص تـصور مـیشود. زاویه سوم هر نقطه تمرکز خارج از خود، بجز همسر را نشان میدهد.
به عبارتی اینجا نـیز مـثلثها بحث میشود. منتها برخلاف نظر بوئن کـه دیگری مهم را صرفاً یـک شـخص میداند، مارکس معتقد است که دیـگری مـهم میتواند، شغل، سرگرمی و غیره، نیز باشد. بر این اساس، مارکس کیفیت روابط زناشویی را چنین تعریف میکند:«کیفیت روابط زنـاشویی نـتیجه شیوههایی است که افراد متأهل بـه طـور نـظاممند خود را در این مـثلث(سه زوایـه)سازماندهی میکنند» (تروکسل، 2006).
براساس نظریه فینچام و بـرادبوری(1987؛ به نـقل از ادیتال و لاو، 2005)، کیفیت روابط زناشویی و میزان شادمانی تابع نحوه تعامل زن و شوهر و شیوههای مقابله آنها با موقعیتهای تـنشزای زندگی اسـت(برادبوری و همکاران،2000؛ کرولی، 2006).