مشخصات این متغیر:
شرح متغیر: شخصیت از واژه لاتین Persona گرفته شده و به نقابی اشاره دارد که هنرپیشه‌ها در نمایش استفاده می‌کردند. پرسونا (نقاب) به ظاهر بیرونی، ظاهر علنی که افراد به دور و بر خود نشان می‌دهند اشاره دارد. بنابراین بر اساس ریشه شخصیت، شخصیت به ویژگی‌های بیرونی و قابل رویت ما اشاره دارد. اما شخصیت تنها به نقابی که بر چهره می‌زنیم و نقشی که بازی می‌کنیم اشاره ندارد.
منابع فارسی و لاتین: دارد
تعداد صفحه: 39 صفحه
نوع فایل: word کد Mb32
برای دانلود مبانی نظری این متغیر به ادامه مطلب بروید...

شخصیت از واژه لاتین Persona گرفته شده و به نقابی اشاره دارد که هنرپیشه‌ها در نمایش استفاده می‌کردند. پرسونا (نقاب) به ظاهر بیرونی، ظاهر علنی که افراد به دور و بر خود نشان می‌دهند اشاره دارد. بنابراین بر اساس ریشه شخصیت، شخصیت به ویژگی‌های بیرونی و قابل رویت ما اشاره دارد. اما شخصیت تنها به نقابی که بر چهره می‌زنیم و نقشی که بازی می‌کنیم اشاره ندارد. هنگامی که از شخصیت سخن می‌گوییم ویژگی‌های متعدد فرد، کلیت یا مجموعه خصوصیات گوناگون که از صفات جسمانی فراتر می‌رود را به حساب می‌آوریم. این واژه تعداد زیادی از خصوصیات ذهنی و هیجانی را در بر می‌گیرد، خصوصیاتی که ممکن است نتوانیم مستقیماً آن‌ها را ببینیم و فرد شاید سعی کند آنها را از ما مخفی کند، یا شاید ما از دیگران مخفی کنیم (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1386).

در لغت نامه وارن تعریف شخصیت چنین آمده است: شخصیت به جنبه‌های عقلی، عاطفی، انگیزشی و فیزیولژیک یک فرد گفته می‌شود. به عبارت دیگر به مجموعه مؤلفه‌هایی که انسان را سر پا نگه می‌دارد شخصیت گفته می‌شود. در این تعریف مجموعه عوامل در کنار هم قرار داده شده اما اشاره‌ای به یکپارچگی این عوامل و پویایی آنها نشده است (گروسی فرشی،1380). آلپورت شخصیت را به این صورت تعریف کرد «شخصیت ساختاری پویا درون فرد متشکل از سیستم‌های روانی- جسمانی است که رفتار و افکار مشخصه او را تعیین می‌کنند» (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1386).

شلدون پویا بودن شخصیت را در تعریف خود مطرح نموده و چنین عنوان می‌کند: «سازمان یافتگی پویشی جنبه‌های ادراکی، عاطفی، انگیزشی و بدنی فرد را شخصیت گویند» (سیاسی، 1390). کتل از مقوله محتوایی در شخصیت خارج شده و جنبه کاربردی شخصیت را در تعریف خود عنوان می‌کند و آن را چنین تعریف می‌نماید: «شخصیت چیزی است که به ما اجازه می‌دهد پیش بینی کنیم که شخص در یک موقعیت معین چه خواهد کرد و یعنی چه عملی از او ناشی خواهد شد» (گروسی فرشی، 1380).

نظریه‌های شخصیت

دیدگاه روان کاوی از دیدگاه فروید، روان یا شخصیت انسان به مثابه ی تکه یخ قطبی بسیار بزرگی است که تنها قسمت کوچکی از آن آشکار است؛ این قسمت، سطح آگاه را تشکیل می دهد. بخش عمده دیگر آن زیر آب است که نا خودآگاه را تشکیل می دهد. بخش ناخودآگاه، جهان گسترده ای از خواسته ها، تمایلات، انگیزه ها و عقاید سرکوب شده است که انسان از آن ها آگاهی ندارد. در حقیقت، تعیین کننده اصلی رفتاره ای بشر، همین عوامل ناخودآگاه او هستند که از سه قسمت عمده تشکیل می شوند: نهاد، خود و فراخود. این سه عنصر اساسی شخصیت همواره و به صورتی متقابل بر یکدیگر تاثیر می گذارند؛ اما از لحاظ ساختار، کنش، عناصر تشکیل دهنده، و پویایی، به طرز مشخصی با یکدیگر تفاوت دارند. از نظر فروید، رفتار یا روان یا شخصیت انسان، همیشه محصول ارتباط متقابل متعاول وی ا متعارض این سه عامل است (شاملو، 1388).

نهاد. فروید اعتقاد داشت که نهاد بخشی از شخصیت انسان است که با خود انسان زاده می شود. اساس ذاتی ساختار فوق در غرایزی است که منشا زیستی دارد. دو بخش دیگر شخصیت سرانجام از نهاد ناشی می شوند. نهاد در بردارنده همه انرژی های زیست مایه ای و روان شناختی است. بنابراین نهاد منبع و منشا تمام انگیزه ها محسوب می شود و کاملا ناهشیارنه است (راس،1992؛ جمالفر، 1386).

نهاد براساس اصل لذت عمل می کند، یعنی دریافت لذت و دوری از رنج. به این طریق، نهاد در پی ارضای کامل و فوری است. نهاد نمی تواند نومیدی را تحمل کند و از معنیات آزاد است. به واقعیت وقعی نمی نهد و می تواند از طریق عمل یا از طریق تخیلات به ارضاء برسد و آنچه را که خواسته است به دست آورد (پروین، و جان، 2001؛ ترجمه جوادی و کدیور، 1386). خود. فرآیند نخستین نهاد، به تنهایی نمی تواند تنش موجود را کاهش دهد؛ به عبارت دیگر، فقط با تصور و تخیل نمی توان نیازها را برطرف کرد. به همین علت، قسمتی از نهاد از آن منشعب می شود و به صورت پاره دوم شخصیت که «خود» نام دارد، در می آید. «خود» به انسان کمک می کند تا از تنش درونی را بکاهد و نیاز هایش را براساس واقعیت در ارتباط با آن، و با استفاده از امکانات واقعی برآورده سازد (شاملو، 1388).

خود براساس اصل واقعیت عمل می کند. در سازمان بندی و کنترل اعمال خود از فرایند های ثانویه استفاده می شود. این اعمال شناختی از قبیل ادراک، حافظه، واقعیت ازماییف جهت گیری زمانیف توجه، یادگیریف کنترل فعالیت حرکتی، کسب تصور ذهنی از خویشتن و تشخیص و تمیز ما بین واقعیت و خیال را در بر می گیرد، بخشی از خود هوشیارانه است (راس،1992؛ جمالفر، 1386).

فراخود. «فراخود» اخرین قسمت از شخصیت انسان است که از نهاد منشعب می شود. در واقع نماینده درونی ارزش های فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی است که توسط خانواده به کودک منتقل می شود و جایگزینی و پایداری آن از طریق پاداش و تنیه صورت می گیرد. «فراخود» بخش اخلاقی شخصیت انسان است و از دو قسمت وجدان و خود ایده آل تشکیل می شود. وجدان براساس رفتاری که خانواده آن را ناپسند می داند و شخص را به خاطر آن تنبیه می کند، شکل می گیرد. خود ایده آل، آن نوع اعمال، افکار و عواطفی را شامل می شود که مورد پذیرش خانواده است، آن ها این موارد را تایید می کنند و برای انجام آن ها به فرد پاداش می دهند. کودک به وسیله مکانیسم و تشکیلاتی به نام مکانیسم درون فکنی این ارزش ها را در درون خود پی می ریزد؛ به عبارت دیگر، معیارهای اخلاقی اولیای خود را درون ریزی یا درون فکنی می کند. در صورتی که عمل خلاف اخلاقی از شخص سر بزند، وجدان او را تنبیه می کند، و اگر دست به عمل پسندیده ای بزند، خود ایده آل به او احساس غرور و سربلندی می دهد (شاملو، 1388).

دیدگاه رفتاری

دیدگاه رفتار گرایی بر اهمیت متغیرهای محیطی یا موقعیتی رفتار تاکید می‌کند. در این دیدگاه، رفتار عبارت است از تعامل مستمر بین متغیرهای شخصی و محیطی. شرایط محیطی، رفتار را از طریق یادگیری شکل می‌دهد، و رفتار به نوبه خود به محیط شکل می‌دهد. آدمی و محیط بر یکدیگر تأثیر دارند. برای اینکه بتوان دست به پیش بینی رفتار زد باید نحوه تعامل ویژگی‌های شخص با خصوصیات محیط را شناخت (اتکینسون و همکاران،1983، ترجمه براهنی و همکاران، 1386).

این دیدگاه معتقد است که همسانی در رفتار افراد به دلیل شباهتی است که در شای محیطی موجود است و موجب برانگیختن این رفتار ها می شود(پروین، و جان، 2001؛ ترجمه جوادی و کدیور، 1386). روان شناسان یادگیری-رفتاری به جای صحبت از روان درمانی، از اصلاح رفتار و رفتار درمانی سخن می گویند و به جای حل تضادهای درونی و یا تجدید سازمان در شخصیت، رفتار های خاصی را تغییر می دهند و یا اصلاح می کنند. چون اکثر رفتارهای مساله ساز، یاد گرفته می شوند، می توان آنها را از طریق کاربرد شیوه هایی که بر یادگیری مبتنی است فراموش کرد و یا تغییر داد(پروین و جان، 2001؛ ترجمه جوادی و کدیور، 1386).

برخی از نظریه پردازان مثل واتسون رفتار گرایی صرف را مطرح نموده اند. که اصرار داشتند روان شناسی فقط می تواند رفتارهای آشکار و قابل مشاهده را مورد مطالعه قرار دهد. در بین آنها کسانی روش شناختی رفتارگرایی را تجویز کردند که آنها فرایندهای هیجانی و شناختی به عنوان موضوع های مناسب برای مطالعه شخصیت تشخیص داده شده اند(راس،1992؛ جمالفر، 1386).