اگر نمی دانید چگونه فصل دوم پایان نامه روانشناسی را بنویسید یا به دنبال راهنمای نوشتن فصل دوم هستید ما یک نمونه فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی را در اینجا و در پنج قسمت منتشر کرده ایم (قسمت سوم).
نمونه فصل دوم پایان نامه روانشناسی بالینی (قسمت سوم)
فصل دوم: ادبیات و پیشینه پژوهش
عنوان موضوع پایان نامه روانشناسی:
مقایسه تاب آوری و ویژگی های شخصیتی و راهبردهای مقابله ای در بیماران آرتریت روماتوئید و افراد سالم
2-1 شخصیت
در بخش سوم این فصل به بررسی شخصیت، تعاریف آن و رویکردهای آن از دیدگاههای مختلف میپردازیم.
2-3-1 تعریف شخصیت
شخصیت از واژه لاتین Persona گرفته شده و به نقابی اشاره دارد که هنرپیشهها در نمایش استفاده میکردند. پرسونا (نقاب) به ظاهر بیرونی، ظاهر علنی که افراد به دور و بر خود نشان میدهند اشاره دارد. بنابراین بر اساس ریشه شخصیت، شخصیت به ویژگیهای بیرونی و قابل رویت ما اشاره دارد.
اما شخصیت تنها به نقابی که بر چهره میزنیم و نقشی که بازی میکنیم اشاره ندارد. هنگامی که از شخصیت سخن میگوییم ویژگیهای متعدد فرد، کلیت یا مجموعه خصوصیات گوناگون که از صفات جسمانی فراتر میرود را به حساب میآوریم.
این واژه تعداد زیادی از خصوصیات ذهنی و هیجانی را در بر میگیرد، خصوصیاتی که ممکن است نتوانیم مستقیماً آنها را ببینیم و فرد شاید سعی کند آنها را از ما مخفی کند، یا شاید ما از دیگران مخفی کنیم (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1386، ص 10).
در لغت نامه وارن تعریف شخصیت چنین آمده است: شخصیت به جنبههای عقلی، عاطفی، انگیزشی و فیزیولژیک یک فرد گفته میشود. به عبارت دیگر به مجموعه مؤلفههایی که انسان را سر پا نگه میدارد شخصیت گفته میشود. در این تعریف مجموعه عوامل در کنار هم قرار داده شده اما اشارهای به یکپارچگی این عوامل و پویایی آنها نشده است (گروسی فرشی،1380، ص 4).
آلپورت شخصیت را به این صورت تعریف کرد «شخصیت ساختاری پویا درون فرد متشکل از سیستمهای روانی- جسمانی است که رفتار و افکار مشخصه او را تعیین میکنند» (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1386، ص 284). شلدون پویا بودن شخصیت را در تعریف خود مطرح نموده و چنین عنوان میکند: «سازمان یافتگی پویشی جنبههای ادراکی، عاطفی، انگیزشی و بدنی فرد را شخصیت گویند» (سیاسی، 1390، ص19).
کتل از مقوله محتوایی در شخصیت خارج شده و جنبه کاربردی شخصیت را در تعریف خود عنوان میکند و آن را چنین تعریف مینماید: «شخصیت چیزی است که به ما اجازه میدهد پیش بینی کنیم که شخص در یک موقعیت معین چه خواهد کرد و یعنی چه عملی از او ناشی خواهد شد» (گروسی فرشی، 1380، ص5). 2-3-2 نظریههای شخصیت در این بخش، قبل از اینکه وارد مبحث رویکرد صفات شویم خلاصهای از نظریههای مختلف را ارائه میدهیم.
2-3-2-1 دیدگاههای روان پویایی
دیدگاههای روان پویایی، شخصیت را ماهیتی عمدتاً ناهشیار (یعنی فراسوی آگاهی) میدانند و برای آن، سیر تحولی مرحلهای قائل هستند. اکثر دیدگاههای روان پویایی بر این نکته تاکید دارند که تجربههای اولیه کودک با والدینش، نقش مهمی در پی ریزی شخصیت او دارند. نظریه پردازان روان پویایی معتقدند رفتار اصولاً ظاهر کار است و برای فهم واقعی شخصیت انسانها باید معانی نمادین رفتار و کارهایی را که در اعماق ذهنشان انجام میدهند، بررسی کنیم (سانتراک، 2004؛ ترجمه فیروزبخت، 1383، ص128).
2-3-2-2 دیدگاه شناختی
دیدگاه شناختی در شخصیت بر این امر تاکید دارد که مردم خود و محیط اطرافشان را چگونه میشناسند؟ چگونه درک میکنند؟ و چگونه ارزیابی میکنند؟ چگونه یاد میگیرند و فکر میکنند؟ به طور کلی، این رویکرد بر فرآیندهای ذهنی و چگونگی تفکر تمرکز دارد و نیازها، سائقها، یا هیجانها را به صورت فعالیتهای مجزای شخصیت ارزیابی نمیکند بلکه آنها را جنبههایی از شخصیت میداند که تحت تأثیر و کنترل فرایندهای شناختی قرار دارند (گروسی فرشی، 1380، ص 16).
2-3-2-3 دیدگاه رفتاری
دیدگاه رفتار گرایی بر اهمیت متغیرهای محیطی یا موقعیتی رفتار تاکید میکند. در این دیدگاه، رفتار عبارت است از تعامل مستمر بین متغیرهای شخصی و محیطی. شرایط محیطی، رفتار را از طریق یادگیری شکل میدهد، و رفتار به نوبه خود به محیط شکل میدهد. آدمی و محیط بر یکدیگر تأثیر دارند. برای اینکه بتوان دست به پیش بینی رفتار زد باید نحوه تعامل ویژگیهای شخص با خصوصیات محیط را شناخت (اتکینسون و همکاران،1983، ترجمه براهنی و همکاران، 1386، ص465).
2-3-2-4 دیدگاه انسان گرا
دیدگاههای انسان گرا بر ظرفیت به کمال رسیدن، حق انتخاب سرنوشت و خصوصیات مثبت انسانی تاکید دارند. روان شناسان انسان گرا معتقدند ما میتوانیم با فشار روانی کنار بیاییم، زندگی خود را کنترل کنیم و به خواستههایمان برسیم (سانتراک، ترجمه فیروز بخت، 1383، ص 143).
بر اساس این دیدگاه، شخصیت هر فرد بر مبنای شیوه بی همتای او از ادراک و تفسیر جهان شکل میگیرد. رفتار به وسیله ادراک فرد از واقعیت کنترل میشود و نه به وسیله صفتها، تکانه های ناهشیار یا پاداشها و تنبیهها (هافمن و همکاران،1997، ترجمه بحیرایی و همکاران، 1386، ص 135).
2-3-2-5 دیدگاههای صفات
فرض اساسی دیدگاه صفات این است که انسان دارای آمادگیهای گستردهای است که صفات نام دارد و به طرق خاصی به محرکها پاسخ میدهد. به عبارت دیگر انسان را میتوان از نظر احتمال رفتار، احساسات و تفکر آنها به طریقی خاص توصیف کرد. اگرچه نظریه پردازان صفات در مورد نحوه ایجاد صفاتی که شخصیت انسان را میسازد از یکدیگر متفاوتند، همه آنها در این امر توافق دارند که صفات، عنصر اصلی شخصیت انسان را تشکیل میدهد.
به علاوه نظریه پردازان صفات توافق دارند که رفتار انسان و شخصیت وی را میتوان در یک سلسله مراتب سازمان دهی کرد (پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386، ص 187). در ادامه توصیفی از نظریه های صفات در شخصیت مانند نظریه آلپورت، آیزنک، کتل و مدل پنج عاملی شخصیت رابرت مک کری و پل کاستا داده شده است:
أ) نظریه گوردن آلپورت آلپورت شخصیت را آمادگیهایی برای پاسخ دادن به شیوه یکسان یا مشابه به محرکهای مختلف در نظر داشت. به عبارت دیگر، صفات شیوههای باثبات و بادوام واکنش نشان دادن به محیط هستند (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه، سید محمدی، 1386، ص 285).
آلپورت در فرهنگ کامل صفات خود، بیش از 4500 صفت شخصیتی را بر میشمرد. او برای سامان دادن اصطلاحات مختلفی که برای توصیف شخصیت میشد، صفات شخصیتی را به سه دسته اصلی تقسیم کرد:
• صفات اصلی:
صفات اصلی از صفات دیگر قویتر و غالبترند. این صفات بر شخصیت آدمها سایه میافکنند. اما به نظر الپورت، عده کمی از آدمها عملاً واجد صفات اصلی هستند.
• صفات مرکزی:
این صفات نیز کم هستند. آلپورت معتقد بود مردم 6 تا 12 صفت مرکزی دارند. مثلا شخص میتواند آدم مهربان، شوخ طبع، شلخته یا حسرت خوری باشد.
• صفات ثانویه:
صفات ثانویه هم تعداد معینی دارند ولی در شناخت شخصیت، از همه کم اهمیتترند. این صفات، نگرشها و ترجیحات خاصی مثل سلایق غذایی یا موسیقایی را پوشش میدهند (سانتراک، 2004، ترجمه فیروز بخت، 1383، ص150).
ب) نظریه ریموند کتل کتل صفات را به صورت گرایشهای نسبتاً دایمی واکنش نشان دادن که واحدهای ساختاری بنیادی شخصیت هستند، تعریف کرد.
او صفات را به چند طریق طبقه بندی کرد :
صفات مشترک و صفات منحصر به فرد؛ صفات توانشی، خلقی و پویشی؛ صفات سطحی و عمقی؛ صفات سرشتی و صفات محیط ساخته (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1386، ص 307).
صفات مشترک و منحصر به فرد: صفت مشترک ، صفتی است که هر کس تا اندازهای از آن برخوردار است. هوش، برون گرایی، و معاشرتی بودن نمونههایی از صفات مشترک هستند. هرکسی از این صفات برخوردار است ولی برخی افراد بیشتر از دیگران از آنها برخوردارند.
صفات منحصر به فرد یعنی آن جنبههای شخصیت که تعداد معدودی از افراد دیگر در آن سهیم هستند (همان منبع، ص308). صفات توانشی، خلقی و پویشی: صفات توانشی به مهار تواناییهایی مربوط است که موجب کنش موثر فرد میشود.
هوش میتواند نمونهای از صفت توانشی باشد. صفات خلقی به زندگی هیجانی فرد و سبک رفتاری او مربوط است. صفات پویشی به کوشش و انگیزش زندگی فرد و نوع اهدافی که برای فرد مهم است، مربوط میشود. صفات توانشی، خلقی و پویشی به عنوان پایدارترین عناصر شخصیت شناخته شدهاند (پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386، ص 204).
صفات سطحی و عمقی: صفات سطحی ویژگیهای شخصیتی هستند که با یکدیگر همبستگی دارند ولی یک عامل را تشکیل نمیدهند زیرا منبع واحدی آنها را تأمین نمیکند. برای مثال، چند تا عنصر رفتاری مانند اضطراب، تردید، و ترس غیر منطقی با هم ترکیب میشوند تا صفت سطحی به نام روان رنجورخویی را تشکیل دهند (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1386، ص 308).
صفات عمقی ، بیانگر ارتباط و پیوند بین رفتارهایی است که با هم تغییر میکنند تا یک بعد واحد و مستقل شخصیت را به وجود آورند (پروین، 2001، ترجمه جوادی و کدیور، 1386، ص 204).
صفات سرشتی و صفات محیط ساخته: صفات عمقی بر اساس منشاء آنها به صورت صفات سرشتی یا صفات محیط ساخته طبقه بندی میشوند. صفات سرشتی از شرایط زیستی ناشی میشوند ولی لزوماً فطری نیستند.
صفات محیط ساخته از تأثیرات موجود در محیط اجتماعی و مادی حاصل میشوند. این صفات ویژگیها و رفتارهای آموخته شدهای هستند که به شخصیت حالت میدهند (شولتز، شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی، 1386، ص 307).
ت) نظریه هانس آیزنک آیزنک در نتیجه تلاشهایش نظریه شخصیت که مبتنی بر سه بعد است و به صورت ترکیبات صفات یا عوامل توصیف میشوند را ارائه داد.
این سه بعد شخصیت به قرار زیر هستند:
E- برون گرایی در برابر درون گرایی
N- بی ثباتی (روان رنجور خویی) در برابر ثبات هیجانی
P-روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه (همان منبع، ص321)
نمودار 4-2 تعامل دو بعد شخصیتی اصلی آیزنک را نشان میدهد.
یعنی تعامل بعد درونگرایی/ برونگرایی با بعد ثبات / بی ثباتی. آیزنک معتقد بود ترکیبهای مختلف این ابعاد، صفات شخصیتی معینی ایجاد میکنند (سانتراک، 2004، ترجمه فیروز بخت، 1383، ص 150).
آیزنک معتقد بود که شخصیت را میتوان بر حسب دو بعد- درون گرایی در برابر برون گرایی و ثبات در برابر بی ثباتی توصیف کرد (او بعد از مدتی بعد سومی به نام روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه را اضافه کرد).
صفتهای شخصیتی که در امتداد دایره بیرونی محوری قرار میگیرند، به این دو بعد مربوط میشوند (هافمن و همکاران،1997، ترجمه بحیرایی و همکاران، 1386).
أ) نظریه رابرت مک کری و پل کاستا:
مدل پنج عاملی رابرت مک کری و پل کاستا (1985، 1992، 1995) از تحلیل عوامل برای دستیابی به نظریه پنج عاملی استفاده کردند. این پژوهشگران با ترکیب تمام یافته های پژوهشی پیشین و فهرست طولانی صفتهای شخصیت احتمالی دریافتند که حتی اگر آزمونهای مختلفی مورد استفاده قرار گیرند، غالباً صفتهای مشخصی به دست می آیند این پنج بعد عمده شخصیت که اغلب «پنج عامل عمده» نامیده میشوند در زیر توصیف شده است (به نقل از هافمن و همکاران،1997، ترجمه بحیرایی و همکاران، 1386).
1. (N) روان رنجور خویی : افرادی که در سطح بالای روان رنجور خویی قرار میگیرند، از نظر هیجانی نا استوار و مستعد ناامنی، اضطراب، احساس گناه، نگرانی و نوسان خلق هستند. افرادی که در انتهای دیگر این عامل قرار میگیرند، از نظر هیجانی استوار، آرام، یکنواخت، آسان گیر و آسوده هستند.
2. (E) برون گرایی : این عامل از یک سو، بین افرادی که اجتماعی، خونگرم، پر حرف، خوش گذران و عاطفی هستند و از سوی دیگر، افراد درونگرایی که گوشه گیر، آرام، منفعل و خود دار هستند، فرق میگذارد.
3. (O) گشودگی نسبت به تجربه : افرادی که در این عامل در سطح بالایی قرار میگیرند، خیال پرداز، کنجکاو و گشوده نسبت به افکار تازه، و علاقه مند به امور فرهنگی هستند. در مقابل، افرادی که نمرههای پایینی کسب میکنند، سنت گرا، واقع بین، دارای علایق محدود و غیر هنرمندانه هستند.
4. (C) وظیفه شناسی : این عامل از یک سو، با صفتهایی مانند مسئول، خویشتندار، منظم و موفق و از سوی دیگر، با صفتهایی مانند غیر مسئول، بی توجه، تکانشی، تنبل و غیر قابل اعتماد در ارتباط است.
5. (A) خوشایندی : افرادی که در این عامل در سطح بالایی قرار میگیرند، خوش طینت، گرم، نجیب، دارای حس همکاری، خوشبین، و خیرخواه هستند، در حالی که افرادی که در این عامل نمرههای پایینی میگیرند، تحریک پذیر، اهل بحث و جدل، بی رحم، بدگمان، فاقد حس همکاری و کینه جو هستند.
این عوامل از طریق فنون ارزیابی، از جمله پرسشنامههای خود سنجی، آزمون های عینی، و گزارشهای مشاهده گران تایید شدند. پژوهشگران بعداً آزمون شخصیتی را به نام پرسشنامه شخصیت NEO ساختند که از سر واژههای به دست آمده از حروف اول سه عامل اول برای اسم آن استفاده شد است.
یافتههای با ثبات عوامل یکسان از روشهای ارزیابی مختلف، حکایت از آن دارند که میتوان روی این عوامل به عنوان جنبهای برجسته شخصیت حساب کرد (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1386، ص 325).
الگوی نظری فرضی برای پنج عامل اصلی مک کری و کاستا (1999) الگویی نظری برای پنج عامل بزرگ تنظیم کردهاند، که آن را نظریه پنج عاملی خواندهاند. آنها اساساً پنج عامل را به عنوان تمایلاتی مبنایی که زمینه زیستی دارد، معرفی کردهاند؛ یعنی تفاوتهای رفتاری مربوط به پنج عامل ژنها، ساختار مغز و مانند آن بر میگردد. این تمایلات اساسی، آمادگیهای عمل و احساس به نحوی خاص است و به طور مستقیم تحت تأثیر محیط قرار ندارد. با توجه به شواهد مربوط به ارثی بودن تمایلات اساسی، تأثیرات محدود آنها از والدین و مطالعاتی که در سایر فرهنگها و انواع موجودات شده است، مک کری و کاستا معتقدند که شخصیت از یک رسش درونی منشأ میگیرد.
با این دید، صفات شخصیت بیشتر متأثر از عوامل زیستی است تا محصول تجربههای زندگی و شکوفایی تمایلات اساسی به وسیله محیط. به عکس، این تمایلات در طول زندگی فرد، هم بر خودپنداره و هم بر ویژگیهای مربوط به سازگاری تأثیر میگذارد، که شامل نگرشها، اهداف شخصی، باورهای خودکارآمدی و ویژگیهای دیگری است. هم صفت سازگاری و انطباق و تصمیمهایی را که فرد در زندگی اتخاذ میکند، تحت تأثیر قرار میدهند و زندگی نامه واقعی وی منعکس میشوند (پروین، 2000، ترجمه جوادی و کدیور، 1386، ص225).
ثبات بین فرهنگی مدل پنج عاملی پنج عامل اصلی در فرهنگهای شرقی و غربی مشاهده شدهاند، یافتهای که از عنصر ژنتیکی آنها حمایت میکند (باس، 1991؛ دیگمن، 1989، نارایانان، و لوین، 1995؛ پانونن و همکاران، 1992، به نقل از شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1386).
به گونه ای که مک کری و کاستا خاطر نشان کردهاند، به نظر میرسد که پنج عامل اصلی و صفات آنها بیانگر «ساختار مشترک شخصیت انسان» هستند که از تفاوتهای فرهنگی فراتر میرود (مک کری و کاستا، 1997، ص 515). گرچه عوامل یکسانی در فرهنگهای متعدد متداول هستند ولی تفاوتهای عمدهای در اهمیت نسبی و پسندیدگی اجتماعی آنها مشخص شدهاند.
برای مثال، استرالیایی ها برون گرایی و خوشایندی را پسندیدهتر از سه عامل دیگر میدانند. در مقابل، ژاپنی ها وظیفه شناسی را مهمتر از سایر عوامل میداند. به عبارت دیگر، در جامعه ژاپن وظیفه شناس بودن برای فرد بیشتر از برون گرا بودن، خوشایند بودن، گشوده بودن، یا حتی ثبات هیجانی داشتن اهمیت دارد (شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1386، ص326 و 327).
ثبات و تغییر در شخصیت این عوامل در کودکان و بزرگسالان تشخیص داده شدهاند. در پژوهش طولی که آزمودنیهای یکسانی را به مدت 6 سال بررسی کردند، معلوم شد که هر پنج عامل از سطح بالای ثبات برخوردارند (کاستا و مک کری، 1988؛ به نقل از شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1386).
در مورد اینکه آیا این پنج عامل بزرگ شخصیت در زندگی افراد تا حدودی تغییر میکند و یا در سراسر زندگی آنها یکسان است دیدگاههای مختلفی وجود دارد. یکی از این دیدگاهها بر این باور است که رشد شخصیت عمدتاً توسط عوامل زیستی تعیین و تداوم پیدا میکند، که به معنی این است که «کودک، پدر انسان است» (کاسپی، 2000، به نقل از پروین، 2000، ترجمه جوادی و کدیور، 1386).
دیدگاه دیگر بر این اعتقاد است که اگر چه شواهدی از ثبات صفات در سراسر زندگی وجود دارد، این ثبات در آن حد نیست که بتوان به این جمع بندی رسید که هیچ تغییری صورت نمیگیرد (رابرتز و دل ویشیو ، 2000). سومین دیدگاه نیز معتقد است که اگر چه ساختار کلی صفات و سطوح آن تقریباً ثابت باقی میماند، شواهدی از تغییر در سطوح هر یک از صفات دیده میشود (اسندروف و ون الن ، 1999؛ به نقل از پروین، 2000، ترجمه جوادی و کدیور، 1386 ).
کاربردهای این الگو الگوی پنج عاملی به وسیله بسیاری از نظریه پردازان معاصر صفات به عنوان مبنایی برای ارائه ساختار شخصیت معرفی شده است. علاوه بر این، پرسشنامه شخصیت نیز (NEO-PI) به عنوان ابزار مناسبی برای اندازه گیری این صفات شناسایی شده است. به این ترتیب، بسیاری از کاربردهای بالقوه این الگو و پرسشنامه شخصیت، از جمله انتخاب زمینههای حرفهای، تشخیص شخصیت و آسیب شناسی و تصمیم گیری در مورد معالجات روان شناختی مشخص میشود (پروین، 2000، ترجمه جوادی و کدیور، 1386، ص229).
همبستگیهای هیجانی- رفتاری در چند تحقیق معلوم شد که برون گرایی با سلامت هیجانی همبستگی مثبت داشته در حالی که روان رنجور خویی با سلامت هیجانی همبستگی منفی داشت. پژوهشگران نتیجه گرفتند افرادی که از نظر برون گرایی بالا و از لحاظ روان رنجورخویی پایین هستند به صورت ژنتیکی برای ثبات هیجانی آمادگی دارند (کاستا و مک کری، 1984؛ واتسون، کلارک، مک اینتیر و هامیکر، 1992؛ به نقل از شولتز و شولتز، 2005 ترجمه سید محمدی،1386).
در بررسی 100 مرد و زن دانشجو معلوم شد آنهایی که از نظر برون گرایی بالا بودند بهتر از آنهایی که از این نظر پایین بودند توانستند با استرس روزمره مقابله کنند. برون گرایان همچنین به احتمال بیشتری درصدد حمایت اجتماعی برآمدند تا به آنها در کنار آمدن استرس کمک کنند (شولتز و شولتز، 20005، ترجمه سید محمدی،1386، ص 328).
در تحقیق دیگری، افرادی که از لحاظ خوشایندی و وظیفه شناسی بالا بودند از کسانی که در این صفات پایین بودند، سلامت هیجانی بیشتری را نشان دادند (مک کری و کاستا، 1991). پژوهشگران دیگری معلوم کردند افرادی که از لحاظ روان رنجور خویی بالا بودند، مستعد افسردگی، اضطراب، و سرزنش خویش بودند. بیماری جسمانی و پریشانی روانی بیشتری با نمرات بالا در عامل روان رنجور خویی ارتباط داشتهاند (د راد، 2000؛ لارسن و کاسیماتیس، 1991؛ اورمل و ولفارت، 1991؛ به نقل از شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1386).
از یک گروه 48 نفره مردان سالم در خواست شد جزییات مشکلات خلق خویش را به مدت 8 روز یادداشت کنند. نتایج نشان دادند مردانی که در روان رنجوری نمره بالایی گرفتند از مشکلات روزمره بیشتری خبر دادند و در مقایسه با مردانی که در روان رنجورخویی نمره پایین گرفتند، این مشکلات را ناراحت کننده تر ارزیابی کردند (سالس، گرین، و هیلیس، 1998؛ نقل از شولتز و شولتز؛ 2005، ترجمه سید محمدی،1386).
پژوهشها همچنین نشان میدهد افرادی که در وظیفه شناسی نمره بالایی میگیرند سالمتر هستند و بیشتر عمر میکنند (پروین، 2000؛ شولتز و شولتز، 2005، ترجمه سید محمدی،1386).
تحقیقات طولی، که برخی از آنها آزمودنیهای یکسانی را به مدت تقریباً 70 سال بررسی کرده بودند، معلوم کردند کودکانی که در وظیفه شناسی نمره بالایی کسب کرده بودند از کودکانی که نمره پایین گرفته بودند از لحاظ جسمانی سالمتر بوده و بیشتر عمر کرده بودند (پروین، 2000، ترجمه جوادی و کدیور، 1386، ص230).
نمونه فصل دوم پایان نامه روانشناسی بالینی (قسمت اول)
نمونه فصل دوم پایان نامه روانشناسی بالینی (قسمت دوم)
نمونه فصل دوم پایان نامه روانشناسی بالینی (قسمت چهارم)
نمونه فصل دوم پایان نامه روانشناسی بالینی (قسمت پنجم)