سلامت رواني كه توسط كارشناسان سازمان بهداشت جهاني به «قابليت» ارتباط موزون و هماهنگ با ديگران، تغيير و اصلاح محيط فردي و اجتماعي و حل منطقي تضادهاي و تمايلات شخصي تعريف شده (نقل از ميرصدوقي، 78) ارتباط تنگاتنگي با فرايندهاي شناختي دارد. اين فرايندهاي شناختي، از جمله ارزيابيهاي خودكارآمدي، نقش مهمي در آسيبهاي رواني دارند، بدين معني كه تأثير وقايع و شرايط محيطي استرس زا در مختل شدن سلامت رواني، بستگي زياد به نگرش خاص فرد به اين وقايع و ميزان احساس كارآمدي در مقابله با اين شرايط دارد (پروين و جان،2001).
بر طبق تئوري شناختي ـ اجتماعي نيز ادراك ناكارآمدي يا كارآمدي پايين نقش عمده و مركزي در اضطراب و افسردگي بازي ميكند. پروين (1993) به نقل از بارترس گزارش داد كه افراد با تصورات خودكارآمدي پايين در رابطه با تجربياتي كه بالقوة تهديد كننده نيستند، اضطراب بالايي را تجربه ميكردند و مقيمي فام (1379) در تحقيق خود گزارش كرده است كه بين خود اثربخشي و روان رنجوري دبيران، رابطه منفي و معنيداري وجود دارد.
بدين معني كه دبيران با خودكارآمدي ادراك شده بالا، روان رنجوري كمتري داشتهاند. بنا به تئوريشناختي ـ اجتماعي، محيط اجتماعي و موقعيتهاي خاص هم نقش زيادي در سلامت رواني افراد دارند. موقعيت و شرايط خاص اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، سياسي و سازمانی كه فرد توانايي سازگاري با آن را نداشته باشد، فرد را در معرض آسيبهاي رواني قرار ميدهد. بهداشت رواني، علمي است براي بهزيستي و رفاه اجتماعي كه تمام زواياي زندگي از محيط خانه گرفته تا مدرسه، دانشگاه، محيط كار و نظاير آن را در بر مي گيرد و در بهداشت رواني آنچه بيش از همه مورد نظر است «احترام به شخصيت و حيثيت انساني است» و تا هنگامي كه شخصيت فرد برقرار نشود، سلامت فكر و تعادل روان و بهبود روابط انساني معني و مفهومي نخواهد داشت. روي اين اصل بهداشت رواني را دانش يا هنري مي دانند كه به افرادكمك مي كند كه با ايجاد روشهاي صحيح رواني و عاطفي بتوانند با محيط خود سازگاري حاصل نموده و براي حل مشكلات از راههاي مطلوب اقدام نمايند (ميلاني¬فر، 1373). سازمان بهداشت جهاني سلامتي را چنين تعريف كرده است: حالت رفاه كامل جسمي، رواني و اجتماعي و نه فقط فقدان بيماري (كاپلان، سادوك ،1994).
بهداشت رواني عبارت است از مجموعه عواملي كه در پيشگيري از ايجاد و يا پيشرفت روند وخامت اختلاف شناختي، احساسي و رفتاري در انسان نقش موثري دارند (شاملو، 1380). نوابي نژاد (1379) بیان می¬داردبهداشت يا سلامت روان عبارتست از «سازگاري فرد با خود و محيط و استفاده موفقيت آميز از تمامي توانائيها و قابليت هاي خويش در زندگي». بنابراين نداشتن بيماريهاي و اختلالات رواني بخشي از اين تعريف است. تامين سلامت رواني همه افراد جامعه از مهمترين مسايل اساسي در هر كشور است.
اين امر در سه جنبه جسماني، رواني و اجتماعي مورد ملاحظه قرار مي گيرد. در صورتي كه بعد رواني بهداشت به اندازه كافي مورد توجه قرار نگيرد فراواني مسائل و مشكلات رواني رفتاري رو به فزوني خواهد گذاشت تا حدي كه عوارض ناشي از بيتوجهي به آن در ابعاد فردي، خانوادگي و اجتماعي اثرات سوء و غير قابل جبراني بر جاي مي گذارد. در مكتب انسان ساز اسلام، معيار سلامت روان، مترادف با مفهوم «رشد » است.
رشد به معناي قائم به خود بودن هدايت، نجات و صلاح و كمال مي باشد. بدين جهت در بحث بهداشت روان شناخت عوامل رشد دهنده يا عوامل باز دارنده رشد افراد از اهميت ويژه اي برخوردار است. از آنجا كه جسم و روان ابعادي از تماميت وجود انسان است، بهداشت رواني همانند بهداشت جسماني، كاربرد دانش براي بهبود وضعيت سلامت جسم و روان و اقدام اساسي جهت پيشگيري از هر نوع اختلال و تلاش در جهت اقدام سريع در هنگام بروز اختلال است. به بيان ديگر بهداشت رواني را مي توان در اين سه بعد خلاصه كرد: