یادگیری و توانایی نهادینه کردن آن در افراد و فرایند بالندگی سازمان، مفهومی کلیدی در توسعه قابلیتهای سازمانی میباشد (کلمنتس ، 2010). جامعترین تعریفی که تا کنون از یادگیری ارائه شده، تعریف هیلگارد و مارکوئیز است این دو روانشناس یادگیری را بدین گونه تعریف کردهاند: یادگیری عبارتست از فرایتد تغییرات نسبتا پایدار در توان بالقوه ناشی از تجربه (هرگنهان ، ترجمه سیف، 1387). یادگیری عبارت است از: هرگونه تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار که در نتیجه تجربه روی میدهد (رابینز، تیموتی و جاج 2008)، (ترجمه اعرابی و تقی زاده مطلق، 1389).
جنسن (2005) یادگیری را فرایندی که در درون افراد اتفاق میافتد تعریف میکند. هریس و کول ( 2007) یادگیری را جوهر موفقیت در فرایند تغییر سازمانی و شرط لازم در برنامهریزی و مدیریت موثر تغییر، میداند. یادگیری اساس رفتار فرد را تشکیل میدهد، از طریق یادگیری فرد با محیط خود آشنا میشود، در مقابل محیط ایستادگی میکند، از محیط برای تأمین احتیاجات خود استفاده مینماید. گاهی محیط را تحت تسلط و فرمان خود در میآورد و زمانی خویشتن را با آن سازگار میسازد (شریعتمداری، 1378). با توجه به نکات ذکر شده یکی از ویژگیهای مهم یادگیری تغییر است. زیرا فرایندهای تغییر و یادگیری لازم و ملزوم یکدیگرند. تغییر یک فرایند یادگیری و یادگیری یک فرایند تغییر است. پایه و اساس این فرایندها در نهایت تغییراتی است که در تفکر و اعمال پدید میآید (ایراننژادپاریزی، 1378).
اگر قرار باشد تغییرات مهمی که هماکنون در سازمانها و شرکتهای مهم جهان آغاز شده موثر واقع شوند، بایستی تغیییرات بنیادی در نگرشها و ارزشها به وجود آید. یادگیری باید نه تنها به عنوان عامل مطلوب نگریسته شود، بلکه باید به عنوان ضرورتی در دستیابی به اهداف تغییرات مثبت به حساب آید (همان منبع). یادگیری درسازمانها در سه سطح فردی، گروهی و سازمانی روی میدهد: یادگیری در سطح فردی روانشناسان مختلفی مانند پیاژه، لوین، پاؤلف، اسکینر، گشتالت در زمینه مبانی نظری یادگیری فردی اظهارنظر کردهاند که این تئوریها پایه تئوریهای یادگیری سازمانی و سازمان یادگیرنده را تشکیل میدهد.
مارسیک و واتکینز (2003) عقیده دارند که یادگیری فردی، فرایندی است که در آن افراد اختلافات یا چالشهای محیط پیرامون خود را کشف می کنند، استراتژیهایی بر پایه ادراک عاطفی و شناختی از این چالشها بر میگزینند، این استراتژیها را به کار بسته و اثربخشی آنها را ارزیابی میکنند و سرانجام، این چرخه مجدداً آغاز میشود (برگ و شیانگ ، 2008). محققان بر این امر توافق دارند که سازمان از طریق یادگیری فردی یاد میگیرد. بر اساس دیدگاه شناختی، یادگیری فردی شامل ذخیرهسازی، بازیابی، انتقال و کاربرد اطلاعات است. فرایند اطلاعات بر حافظه متکی است.
حافظه وقتی در افراد وجود دارد که تجارب و دانش را به اشتراک بگذارند و بدین ترتیب حافظهها را به اشتراک میگذارند. حافظههای جمعی واکنش مطلوب را هدایت کرده و این پیوستگی حول تجربههای خاص، مدلهای ذهنی نامیده میشود. مدلهای ذهنی به وسیله حافظه فعال و واکنشهای مطلوب، حل مسائل گذشته و پیشین، شامل دانش، مفروضات، اعتقادات ارزشها، احساسات و هنجارها است که رفتارها و اعمال را هدایت میکند. مدلهای ذهنی شامل دو بعد است: انعکاس جنبههای عملیاتی (روزمره) که جنبه عملی حافظه است و انعکاس جنبههای دانش مفهومی (چهارچوب) که جنبه تفکری حافظه است.
بنابراین مدلهای ذهنی هم جنبه شناختی و هم جنبه رفتاری را شامل میشود (فاسکه و ریبولد ، 2005). یادگیری فردی شامل 2 بعد میباشد، بعد اول شامل " خلق فرصتهای یادگیری مستمر " است که در آن سازمان تلاش میکند تا فرصتهای یادگیری مستمر را برای همه اعضای خود فراهم آورد. دومین بعد،" ارتقای پرسش و گفتوگو " است که به تلاش سازمان برای ایجاد یک فرهنگ پرسش، بازخورد و آزمایش اشاره دارد (یانگ ، واتکینز و مارسیک 2004).