دراین مقاله نگاهی کلی به داستان فیلم خواهیم داشت، سپس به معرفی شخصیت ها پرداخته و چگونگی شکل گیری گفتمان ها و تجزیه و تحلیل گفتمان فیلم نامه فیلم یه حبه قند مورد بررسی قرار می گیرد.
جزئیات بیشتر در ادامه مطلب + دانلود فایل مقاله
منابع:
دارد
نوع فایل:
Word قابل ویرایش
تعداد صفحه:
63 صفحه
کد:
173 mt
داستان فیلم یه حبه قند در خانواده ای سنتی اهل شهر یزد اتفاق می افتد. پسند (پسندیده) دختر کوچک خانواده و نورچشمی و محبوب همه، از خانواده ای سنتی که به زودی قرار است به عقد با کیوان پسر همسایه ثروتمند ، که حالا مقیم آمریکاست، درآید و به آمریکا برود. به طوریکه گویی آرزوها در صورت محقق شدن پیوند میان دو خانواده می تواند محقق و عملی بشود که قبلاً راه تحقق آن در جای دیگر میسر نبوده است و شاید بخشی از این آرزوها مادی باشد و بخش دیگر آن موقعیت خانواده و حضور و زندگی پسر در خارج از کشور باشد. در جریان فراهم شدن مقدمات عقد پسند چهار خواهر بزرگتر خانواده (که برخی ساکن یزد و برخی مقیم شهرهای دیگرند) و همسر و فرزندانشان جهت شرکت در مراسم ازدواج به خانه پدری آمده و به یاری مادر شتافته اند.
در این میان دایی خانواده به دلیل کدورت و اختلاف ریشه داری که با بزرگ خاندان وزیری دارد مخالف این ازدواج است و دلش میخواهد پسند با قاسم برادرزاده همسرش که خودش او را بزرگ کرده و حالا در خدمت سربازی است ازدواج کند. دایی که از آرزوی خواهرش برای وصلت با خانواده بزرگ و متمول وزیری با خبر است، در نهایت تسلیم شده است اما به شکلهای مختلف بدقلقی میکند. مهمانان – بچهها و بزرگترها – هر کدام دنیا و دغدغهای دارند و در میان هیاهوی جمع، پسند هم گاه و بیگاه با سکوتهایش انگار نشان میدهد که چندان در تصمیمش راسخ نیست و به دلیل اینکه مصالح گروهی کل خانواده برایش ارجحیت دارد تن به این ازدواج داده است. کل داستان فیلم در طی یک شبانه روز اتفاق می افتد که شب خانواده عروس، خانواده داماد و بستگان شان را برای اجرای مراسم خنچه بران و ضیافت شام دعوت کرده اند. صبح روز پس از ضیافت شام، دایی که هنگام خوردن صبحانه بی تفاوت قندی را بر می دارد. نگاهی به بچه ها می اندازد که خواب هستند و به یاد بازی با بچه ها، قند را به هوا پرتاب کرده و دهانش را باز می کند تا قند در دهانش بیافتد
قند در دهان می افتد اما در حلق گیر می کند و راه گلو را می بندد. چای را بر می دارد که بنوشد. اما نمی تواند. نفسش بالا نمی آید وصورتش سیاه شده. دستش را بر قلبش می گذارد و حتی سرفه هم نمی تواند بکند. دستش را به طرف بچه ها دراز می کند اما آن ها، تکان نمی خورند و مجلس عروسی به عزا تبدیل میشود و تمامی خویشان و اقوام با ملزوماتی که برای مراسم جشن عروسی تهیه کرده بودند مراسم تشییع و ختم دایی را برگزار می کنند. قاسم هم که ندانسته به مرخصی میآید و پیداست که او هم پسند را دوست دارد و پسند هم به او علاقه مند است اما در طی این سال ها نتوانسته علاقه خود را به پسند ابراز کند با واقعیت تلخ مرگ تنها حامیاش داییعزت و ازدواج قریبالوقوع پسند روبهرو میشود. به همین دلیل پس از تعمیر رادیوی کهنه دایی، بیخبر خانه را ترک میکند و به بهانه تمام شدن مرخصیاش به سوی پادگان بازمی گردد اما نمی داند پسند دیگر از تصمیم خود مبنی بر ازدواج با کیوان منصرف شده است . پسند که با مرگ دایی و دیدار دوباره قاسم تردیدهایش به یقین تبدیل شده، لباس مشکی خود را به تن می کند و آرزو و عشقی که در آستانه ی گسست بود دوباره به حال اول بازمی گردد. سر سفره شام در پاسخ به خواهرش که در واقع سؤال جمع را مطرح میکند و میپرسد حالا با حادثه مرگ دایی و پیشنهاد عقد بیسروصدا که از طرف داماد بزرگ خاندان وزیری مطرح شده بود (برای رسیدن به قرار تعیینشده سفارت آمریکا در کشوری دیگر) چه باید کرد، میگوید پس از چهلم دایی جواب خانواده داماد را خواهد داد.