موضوع پروپوزال پایان نامه روانشناسی (ایده 386) :

رابطه جو عاطفی خانواده با مثبت اندیشی و کیفیت مهارت ارتباط اجتماعی در کودکان ناشنوا

کمک به مراجعان برای پرورش مثبت اندیشی بیشتر در مورد ناتوانی شان تنها زمانی امکان پذیر است که خود مشاور نیز این کار را انجام داده باشد، و تخیلات منفی خود را به مراجعان فرافکنی نکند (رومانو، ۱۹۸۴). در این جا نکته دیگری در مورد نگرش مشاور مطرح می شود. چون در ابتدا به نظر می رسد که ناشنوایی محور ارتباط مشاور و مراجع باشد، به سادگی ممکن است در تله ای گیر بیافتید که احساس کنید این ناتوانی درست مانند همین مصاحبه) تمام جنبه های زندگی فرد را تحت تاثیر قرار داده است. مشاورانی که با این نگرش مقابله نمی کنند در دام تقلیل گرایی می افتند، مراجعان شان را اول به عنوان افرادی ناتوان و سپس به عنوان انسان در نظر می گیرند. تجربه من نشان میدهد که این نگرش حتی در میان متخصصان باتجربه نیز بسیار رایج است، و نمونه آن کاربست عباراتی مانند «ناشنوا» به جای فرد ناشنوا است. اگر مشاور صبور باشد، نقاط قوت مراجع را می یابد.

وقتی نقاط قوت رو می شود مراجع احساس می کند پذیرفته شده و مورد اعتماد است و او را باور دارند. به دلیل این که بسیاری از افراد گروه کم شنوا هیچ «گروه مرجعی» ندارند (هایمن، ۱۹۴۲) برای داشتن احساس تعلق به روابط با افراد شنوا و دوستانشان وابسته هستند مگر آنکه به گروه های خودیاری محلی دسترسی داشته باشند. کمک مشاوره ای اغلب برای تمام اعضای خانواده فرد دچار اختلال شنوایی لازم است تا دریابند که چگونه می توانند، به ویژه در زمان هایی مثل صرف غذا، در افزایش «حس تعلق» نقش داشته باشند. در پژوهش ها به خوبی دیده شده است که اگر «زمان غذاخوری» که نمادی از دورهمی خانواده و اولین محل گردهمایی برای جامعه پذیری کودکان است، به خوبی برگزار نشود تبدیل به نماد انزوا و حتی احساس بیگانگی افراد کم شنوا می شود (مورگان- جونز، ۲۰۰۱) در یک پژوهش این مشکل به زیبایی در خانواده مکس به تصویر در آمد. او یک بیوہ مرد سالخورده بود، که در گذشته مدرس برجسته ای بوده است، وی هر شب شام را همراه با خانواده دخترش و فرزندان او می خورد. این خانواده به خوبی می دانستند که پدر بزرگ اغلب از گفت و گوهای خانوادگی غافل می ماند.

داماد او کالین موضوع را این گونه شرح می دهد: مکس هم مثل بیشتر ما دوست دارد بداند در اطرافش چه می گذرد. او احساس می کند کنار گذاشته شده، چون همیشه هم حواسمان به ناشنوایی او نیست... چون وقتی در حال صحبت هستیم... گاهی صدایمان را پایین می آوریم... و در مورد چیزی صحبت می کنیم که بین دو نفر از ما اتفاق افتاده، که در واقع ارتباطی به او ندارد... شاید چیزی خیلی کم اهمیت... اما او می گوید، «چه شده است؟»..يا «آیا چیزی هست که متوجه آن نشده ام؟» اگرچه خانواده مکس در مراقبت عملی و تا حدی عاطفی از او فوق العاده عمل کرده اند، این مثال ها ماهیت دشوار و متناقض مسائل موجود در خانواده های انگلیسی و روابط آنان را با اعضای سالخورده و دارای اختلال شنوایی روشن می کند. مکس قطعا می دانست که به حکم هنجارهای طبقه متوسط انگلستان، که از سبک محاورهای آنان پیدا بود (تانن، ۱۹۸۶، ۱۹۸۹)، احساس تعلق ریشه در معانی ناگفته و جزییات پیش پا افتاده زندگی روزمره خانواده دارد. زمانی که افت شنوایی مائع درک افراد می شود موقعیت حتی پیچیده تر هم می شود چون در انگلیسی ها از تکرار بیزاراند مگر آنکه موضوع واقعا مهم باشد.