اولین موج بررسی های علمی در مورد رسانه های ناخوشایند، به تلاش های یک روان شناس اجتماعی آمریکایی به نام آلبرت باندوراء باز می گردد.

تحقيق بقدورا در اوایل دهه ۱۹۶۰، اولین تحقیقی بود که به صورت تجربی و آزمایشگاهی نشان داد که دیدن خشونت در فیلم های ویدئویی، اعمال تهاجمی را بین بینندگان جوان افزایش می کند. در آنچه که اکنون به عنوان «تحقيق عروسک بوبوه شناخته شده است، بندورا نشان داد که کودکانی که نوار ویدئویی را می بینند که در آن مدل یک بزرگسال، رفتار خشونت باری را به یک عروسک بوبوی باد کرده اعمال می کند - رفتاری مانند، مشت زدن، لگد زدن، یا با عصبانیت صحبت کردن - احتمالا در شرایط مشابه، نسبت به کودکانی که این رفتار را ندیده اند، رفتار خشونت آمیزی از خود نشان میدهند. سپس باندورا طبق این آزمایش نتیجه گیری می کند که کودکانی که به خاطر دیدن این صحنه های خشونت آمیز مورد تشویق قرار گرفته اند نسبت به کودکانی که به خاطر دیدن این صحنه ها سوزش شده اند، خشونت و تهاجم بیشتری از خود نشان داده اند. پیامی که می توان از تحقیق باندورا گرفت این است که رسانه های تصویری روی کودکان اثر می گذارد و اینکه محتوی عملکرد کودکان عينة مانند محتوای رسانه ای است که آنها در برابر آن قرار گرفته اند.

در سراسر دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، براساس تحقیق باندورا، تحقیقات زیادی صورت گرفت که ثابت کردند که یافته های او، هم شامل آگهی های تلویزیونی و هم شامل رسانه هایی می شود که اجتماع از آنها حمایت می کند. این تحقیق بعدها در دهه های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، با تحقیق روی بازیهای ویدئویی، ادامه پیدا کرد. نتایج به دست آمده جالب و کاملا معقول هستند. مطمئنا یک پژوهشگر عاقل و باهوش، این یافته ها را در تحقیق مسیر اصلی رسانه ها لحاظ می نماید تا از این طریق سهمی در ارتقای سطح آگاهی جامعه داشته باشد و اصلا تفاوتی نمی کند که این کار را با تحسین رفتارهای مورد پسند جامعه و یا تقبیح رفتارهای ناپسند جامعه انجام دهد، مهم ارتقای سطح آگاهی است. اما هیچوقت همه چیز همانطور که به نظر می رسند، ساده نیستند، مخصوصا هنگامی که سیاستهای بازار آزاد که مورد حمایت کشورهای لیبرال هستند وارد صحنه می شود و مؤلفه های مورد تأئيد جامعه را تغییر می دهند.