نیاز به ایجاد روابط انسانی یکی از نیازهای عاطفی انسان است. ازدواج صمیمی ترین نوع رابطه در پاسخ به تمامی نیازها، اعم از مادی و معنوی است و یکی از مراحل تکامل انسان محسوب می شود. ازدواج پیمان مقدسی است که در میان تمام اقوام و ملل و در تکامی زمان ها و مکان ها وجود داشته است. رابطه دیرینه ای که در آن زن و مرد زندگی مشترکی را آغاز می کنند و پیمان می بندند که مصاحب و یار و غم خوار یکدیگر باشند، همدیگر را خوشبخت کنند، به یکدیگر عشق بورند و با ازدواج به تنهایی خویش پایان دهند(سیار و همکاران، 1391).
در جامعه امروز ایران گروههای گوناگونی زندگی می کنند که در آن ها درجات مختلفی از شرایط پیشامدرن و حتی پسامدرن یافت می شود. در این گروه های مختلف اجتماعی، شکل خانواده و همسرگزینی متناسب با موقعیت گروه و شکل خانواده متفاوت است. در خانواده های گسترده جامعه پیشامدرن، ازدواج بین دختر و پسر را معمولاً بزرگترهای فامیل ترتیب می دادند. بنابراین در گروه های اجتماعی که اوضاع مدرن را حتی به طور دست نخورده حفظ کرده اند، هنوز هم انتخاب زن برای پسر یا انتخاب شوهر برای دختر با تصمیم بزرگترها و در صورت لزوم، با تایید ضمنی دختر و پسر صورت می گیرد. در خانواده های طبقه متوسط جدید یا خانواده هایی که سعی کرده اند الگوهای رفتاری این طبقه را اتخاذ کنند، وضع همسر گزینی متفاوت است. در این خانواده ها با توجه به ملاحظات ذکر شده، سلطه جامعه و خانواده بر فرد، کمتر و دایره اختیار او وسیع تر است. بنابراین در این خانواده ها دختر و پسر ممکن است پیش از گرفتن تایید خانواده همدیگر را پیدا کنند یا والدین مقدمات آشنایی آن ها را فراهم کنند؛ ولی در هر حالت، انتخاب نهایی به عهده دختر یا پسر است(آزاد ارمکی و همکاران، 1391).
در ازدواج سنتی هر یک از طرفین، زن و مرد جایگاه خود ر ابه خوبی می شناسد نقشش به روشنی تعریف شده است. شوهر منبع قدرت و حمایت مالی است و زن مسئول نگهداری از خانه و خانه داری و پرورش فرزندان است. ازدواج های مدرن، ازدواج هایی است که در آن دختر و پسر نقش اصلی را در تصمیم گیری دارند و پیش از ازدواج مدتی را به دوستی و مصاحبت با یکدیگر می گذرانند و علت ازدواج آن ها اغلب عشق و علاقه ای است که در دوران دوستی ایجاد شده است. ولی در ازدواج های سنتی حیطه اختیار افراد در انتخاب همسر محدود است و تشکیل زندگی براساس نیاز طبیعی و نه عشق پیش از ازدواج صورت می گیرد (سرایی و اجاقلو، 1392).
بنابراین به نظر می رسد شکل ازدواج بر کیفیت روابط و صمیمیت زناشویی تاثیر گذاشته باشد. کیفیت روابط زناشویی مفهومی چند بعدی است که شامل ابعاد گوناگون ارتباط زوجین مانند سازگاری، رضایت، شادمانی، انسجام و تعهد میشود(پالری، رگالیا و فنیچام ، 2005؛ لویس و اسپاینر ، 1997؛ ساندفورد ، 2006).
سه رویکرد عمده برای مفهومسازی کیفیت روابط زناشویی وجـوددارد. رویکرد اول، مـربوط به لیوایز و اسپنیر(به نقل از گونج ، 2007) است که کیفیت زناشویی را ترکیبی از سازگاری و شادمانی زناشویی میداند. رویکرد دوم، مربوط به فینچام و برادبوری (1987) است؛ براساس این رویکرد،کیفیت زناشویی منعکسکننده ارزیابی کلی فرد از رابطه زناشویی است. رویکرد سوم، نظریه مارکس (1989) است.
این رویکردتلفیقی از رویکرد لیوایز و اسپنیر و رویـکرد سـیستمی بـوئن است. مارکس نسبت به فرد، رابطه فـرد بـا هـمسرش و رابطه فرد با دیگران نگرش سیستمی دارد. او چارچوب نظریه خود را چنین توضیح میدهد که، فرد متأهل دارای سه زاویه درونی، همسری و فرد ذی نفوذ است. اولین زاویه، خود درونـی اسـت کـه دربرگیرنده بار درونی فرد با تلاشها، انگیزهها و انرژیهای گوناگون اسـت وبـه وسیله پیشینه طولانی، از تمامی تجربیات زندگیاش شکل میگیرد. زاویه دوم، رابطه با همسر است. آن بخشی از خود که به طور مداوم به همسر تـوجه مـیکند، با او هـماهنگ میشود و ازاو مراقبت میکند. در واقع، پل استقلال-همبستگی است، به همین دلیل است که مـردم همسر را به عنوان نیمه دوم شخص میدانند. زاویه سوم، هر نقطه تمرکز خارج از خود به جز همسر را نشان میدهد. به عبارتی، اینجا نیز از مـثلثها بـحث مـیشود. ولی برخلاف نظر بوئن که فرد مهم دیگر را، صرفا یک شخص میداند؛ مارکس معتقد اسـت کـه دیگری مهم میتواند شغل، سرگرمی و غیره نیز باشد براساس تعریف مارکس"کیفیت زناشویی نتیجه شیوههایی است که افراد مـتأهل بـه طـور نظاممندخود را در این مثلث(سه زاویه)سازماندهی میکنند"(مارکس، 1989).
شماره 104