احساس تنهاىى به عنوان ىكى از نشانه هاى افسردگى و نىز به عنوان ىك عامل مستقل در اىجاد آسىب هاى روانشناختى مورد توجه بوده است(شىبانى تذرجى، 1389، ص55). احساس تنهاىى، گوىاى كاستى ها و كمبودهاىى در برقرارى پىوندهاى عاطفى و اجتماعى است. به بیان دیگر، احساس تنهاىى تجربهاى ذهنى و آزار دهنده است كه گوىاى كاستىها و كمبودهاىى در پىوندهاى عاطفى و اجتماعى مىان فردى است. ممكن است كسى در مىان گروهى باشد اما پىوندهاى اجتماعى و ىا عاطفى خشنود كنندهاى نداشته باشد و از احساس تنهاىى شكاىت كند. بنابراىن، دور ماندن فىزىكى از دىگران به معناى تنهاىى نىست؛ اگرچه تنهاىى و تنها ماندن با ىكدىگر رابطه دارند. چىره شدن بر احساس تنهاىى بىآنكه تماس دائمى و منظمى با دىگران داشته باشىم كارى بسىار دشوار است. افراد دچار تنهاىى، بىشتر فرصت ارتباطهاى اجتماعى را از دست مىدهند، زىرا گراىشى به انجام اىن كار ندارند(دىورىو ،2003؛ نجارىان،1381).
از نظر تاریخی، احساس تنهایی یکی از سازه های پیچیده ی روان شناختی و مورد بحث در بین فلاسفه بوده است. در آن زمان احساس تنهایی یک مفهوم مثبت به معنای کناره گیری داوطلبانه¬ی فرد از درگیری های روزمره ی زندگی برای رسیدن به هدف های بالاترمانند تفکّر، مراقبه و ارتباط با خداوند تلقی می¬شد. اما امروزه در متون روان شناختی به احساس تنهایی مثبت پرداخته نمی شود. بلکه حالتی را درنظر می گیرند که در آن فرد فقدان روابط با دیگران را ادراک یا تجربه می¬کند و شامل عناصر اصلی و مهمی مانند احساس نامطلوب فقدان یا از دست دادن همدم، جنبه های ناخوشایند و منفی روابط از دست رفته و از دست دادن سطح کیفی روابط با دیگری است(دی یانگ گیرولد ، 1998). تاریخچه¬ی مطالعات احساس تنهایی بیانگر آن است که این سازه در گذشته با مشکلات دیگری مانند افسردگی، کمرویی، خشم، رفتار خودانزواطلبانه و مانند اینها مفهوم سازی شده بود(تیکه ، 2009). اما در تعاریف و مفهوم سازی های جدید، احساس تنهایی یک سازه ی روان شناختی مستقل از دیگر مشکلات درنظر گرفته می شود که خطرات منحصر به فرد خود را دارد(کاسیوپو و همکاران ، 2006).
مرور پیشینه ی پژوهشی در تعریف و مفهوم احساس تنهایی نیز نشان می دهد که در این زمینه تفاوت های نسبتاً چشمگیری بین صاحب نظران وجود دارد. برای نمونه، برخی از پژوهشگران احساس تنهایی را یک حالت روان شناختی ناشی از نارسایی های کمّی و کیفی در روابط اجتماعی می دانند(پیلو و پرلمن ، 1982؛ به نقل از رحیم زاده و پوراعتماد، 1390، ص124). براساس نظریه هایی مانند ویس (1973) احساس تنهایی یک تجربه ی منفی شدید است که فرد از به یادآوری آن فعالانه اجتناب می کند. اگر هم مجبور به یادآوری شود، با نارضایتی زیادی این عمل را انجام می دهد و درماندگی ناشی از احساس تنهایی را کم اهمیت جلوه می دهد.
وود (1986) این گونه استلال می کند که احساس تنهایی یک هیجان بنیادی و یکی از قوی ترین تجربه های انسانی است. وی براین باور است که احساس تداعی شده با احساس تنهایی، عدم وجود روابط اجتماعی مناسب را به فرد گوشزد می کند. برابر دىدگاه پپلا و پرلمن (1982) شناختها، عامل مىانجى و واسطه در احساس تنهاىى هستند. اىن بازنماىى از روىكرد شناختى برآن است كه تنهاىى، پىامد اختلاف مشاهده شده مىان چند و چون پىوندهاىى است که هركس آرزوى آن را دارد. در دىدگاه پپلا و پرلمن، مردم شاىد دو گونه تنهاىى را تجربه كنند. اىن دىدگاه بر اساس طبقه بندى وىس (1973) پدىد آمده است.
در این طبقه بندی دو گونه تنهاىى یعنی تنهاىى عاطفى و تنهاىى اجتماعى مورد شناساىى قرار گرفته است.
1- تنهاىى عاطفى: در پى نبود ىك وابستگى مهم ىا از دست دادن ىك چنان پىوندى پدىد مىآىد. 2- تنهاىى اجتماعى: در پى نبود پىوستگى به ىك شبكه روابط اجتماعى پدىدار مىشود و شاىد تنها با دستىابى به ىك شبكه ارتباطى خواستنى و خشنود كننده از مىان برود(ون بارسن و همكاران ، 2000 ؛ به نقل از عابدىنى نسب و خدابخش،1383).
سبب شناسی احساس تنهایی پدىد آمدن احساس تنهاىى داراى فراىند پىچىدهاى است و شمارى از عوامل با هم، ىا جدا از ىكدىگر آن را آشكار مىكنند و بر ابعادش اثر مىگذارند. ادراك هر كس از اىن كه چه اندازه تعاملهاى اجتماعى دارد و آن تعاملها چگونه هستند، به عنوان ىك عامل درونى در شكل گىرى تنهاىى سهم بهسزاىى دارد . گروهى از پژوهشگران بر اىن باورند كه احساس تنهاىى هنگامى بروز مىكند كه عاملى بىرونى مانند كاستى در گستره شبكه پىوندهاى اجتماعى كسى پدىد آىد و نىازهاى مصاحبتى او كمتر خشنودش كند(راسل و همکاران ، 1965، به نقل از رشىدى،1380).
به اىن ترتىب، این عوامل را مىتوان در دو دستهى درونى و بىرونى مورد توجه قرار داد. - عوامل درونی: یک دسته از عوامل سبب ساز احساس تنهایی درونی هستند ىكى از آن عوامل درونى، خطاهاى شناختى و باورهاى غىرمنطقى درباره برقرارى پىوندهاى عاطفى ىا اجتماعى است كه پىآمد تنهاىى را به دنبال دارد. فكركردن دربارهى اىن كه «صفات شخصىتى منفى در من هست كه دىگران را از من متنفر مىكند» یا «من هرگز نمىتوانم دوستى پىدا كنم چون به هىچ دردى نمىخورم» و ىا « همىشه در پىوند با دىگران خرابكارى مى كنم» و غیره، از اىن دست اندىشههاى غىر منطقى است. پاىىن بودن عزت نفس ىا خودپندارهى منفى هم ىك عامل درونى به شمار مى آىد. شاىد كاستى در ىك رابطه، عزت نفس را كاهش دهد. اما عزت نفس پاىىن هم آدمى را از كوشش براى برقرارى دوستى با دىگران بازخواهد داشت(حسىنشاهى، 1379).
- عوامل بیرونی:
از مهم ترین عوامل بىرونى مىتوان كاستى در مهارتهاى اجتماعى را برشمرد. به نظر برخى متخصصان، شاىد مهارتهاى اجتماعى ضعىف باعث اختلال در روابط شوند. شاىد به اىن خاطر تنها باشىم كه نمىدانىم ىا فكر مىكنىم نمىدانىم چگونه با دىگرانى كه پىرامون ما هستند، رفتار كنىم. چندىن بررسى در اىن باره، نشان مىدهد كه نداشتن مهارت هاى اجتماعى افراد را دچار تنهاىى مىكند. چنىن كسانى براى پىوند با دىگران زمانى طولانى و پر دردسر را سپرى مىكنند و با همه تلاشهاىى كه مىكنند، نمىتوانند آغازگر تعاملى شىرىن و دلچسب با دىگران باشند و دوستى صمىمانهاى با دىگران برقرار كنند(رشىدى،1380).
در عىن حال، كانگر و فارل(1980)گزارش کرده اند، افرادى كه برخوردار از مهارتهاى اجتماعى قلمداد مىشوند، بىشتر صحبت مىكنند، تماس چشمى برقرار مىكنند، بىشتر لبخند مىزنند و حركات بىانگر مناسبترى را به كار مىبرند تا افرادى كه مهارتهاى اجتماعى ندارند(حسىنشاهى، 1379). از نظر همه گىر شناسى، برابر گزارش ساپىنگتون، به نقل از حسىنشاهى، 1379) برآوردهاى مربوط به كسانى كه در دورهاى از زندگى خود احساس تنهاىى داشتهاند، از 10 تا 67 درصد نوسان دارد.
پىشبىنىهاى جمعىت شناختى در آمرىكا در سال 1991 نیز نشان مىداد كه در سال 2000 هر ماه 29 تا 70 مىلىون آمرىكاىى، احساس تنهاىى خواهند كرد(ارنست و كاسىوپو، 1999، به نقل از هاپز و همكاران، 2001). این گزارش نشان می دهد كه با گذشت هر سال، روند رو به افزاىشى در شكاىت از اىن احساس در افراد پدىدار شده است.